کد خبر: ۱۰۴۰۷۷
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۵:۰۸

به گزارش ایسنا، ابراهیم افشار، روزنامه‌نگار، در روزنامه ایران نوشت: «بگذر از تابستون. تابستون وقتی تابستون بود که معنی و مفهوم تابستانی خود را از دست نداده بود. تابستان وقتی تابستان بود که نمادها و شمایل‌های خودش را داشت.

حالا دیگر چهارفصل‌مان یکی است. تابستان با بستنی‌های کل‌اسماعیل، بوی کاهگل پشت‌بام‌ها، طعم لیموناد بعد از شلتاق در چال‌ حوض‌ها و فالوده‌های اصغرملول معنی داشت. حالا دیگر بستنی چهارفصل است. بادبزن دستی‌ها از خاطره‌ها گریخته است و همه خراب‌شده‌ها و چارچرخه‌ها کولر دارد. حالا دیگر مفهوم ازلی تابستان از یادها گریخته است. نه از یاد ماها که از یادمان تمام گرمابه‌ها، استخرها، کاروانسراها، چایخانه‌ها، چاپارخانه‌ها، گاری‌خانه‌ها و زوارخانه‌ها در رفته است. امروز دیگر حتی طعم سرکشیدن یک کانادادرای تگری بعد از مشتمال حموم عمومی، یا خنکای شبانه یک روز لذیذ در یک کاروانسرا را به یاد نخواهی آورد که در طویله‌ای کنار حیوانت دراز به دراز بیفتی و بگویی آخیش. حالا دیگر طعم خورشت خروس‌اخته در تابستان‌های قدیمی را نمی‌توانی به یاد‌آوری که روزگاری جهانگردان مستقر در طهران برایش له‌له می‌زدند. حالا دیگر هیچ نشانی از خنکای اتاق‌های هتل فرانسه نمانده و مادام بارنا هفت‌کفن پوسانده است. نه فقط هتل مادام بارنا که یاد تابستانه‌های گراندهتل لاله‌زار هم به یک چرت بلژیکی میهمانت نمی‌کند؛ آنجا که به لطف کنسرت عارف قزوینی و میرزاده عشقی شب‌های تابستان لذتی مینویی داشت. اگر آنجاها هم مقدور نشد، لابد حیاط آراسته شده کافه لگانته در بهارستان. یا غذاهای تابستانی رستوران تهران مقابل بانک شاهی که آبان ۱۳۱۵ افتتاح شده بود و سوپ و چلوکباب و دوغ و خیارشور و کمپوت و چایش فقط ۵ ریال بود اما برای مردن از فرط دلخوشی در یک بعد از ظهر تابستانی، کفایت می‌کرد.

من تابستانی از تابستان‌های طهران قدیم را می‌خواهم. با کافه رضائیه‌اش. با میهمانخانه فردوسی‌اش. با هتل نادری‌اش. با هتل پارک‌ریتس‌پالاسش که سازندگان و نوازندگانش در دستگاه‌های ماهور و دشتی و همایون و بیات اصفهان، خون به پا می‌کردند و کمانچه خوشنواز‌خان و ساز آقا‌مطّلب و سنتور حسن سنتوری و نی نایب‌اسدالله و آوازهای شیخ محمود، آدمی را به خلسه می‌برد و برمی‌گرداند. حتی تابستان‌های هتل نادری. اگر زمستان‌های لذت‌جویانه‌اش با‌آش بُورش معنی داشت تابستان‌ها چه خنکای دلپذیری داشت مُلک مستر خاچیک مهاجر روسی که طعم پول درآوردن را در سال ۱۳۰۶ با شیرینی‌پزی و نان‌پزی آغاز کرده بود و روزی که برای اولین بار غذاهای فرنگی از قبیل بیف استروگانف و بیفتک جلوی ایرانی‌ها گذاشت همه دهن ملت آب افتاد. تازه اگر کافه‌گلاسه‌ها و نان‌های قالبی‌اش را می‌خوردی می‌فهمیدی که دنیا دست کیست. دنیا اکنون دست کیست که هیچ فالوده‌ای دیگر مزه هلاهل نمی‌دهد؟

تابستان تابستان بود. شمرون شمرون بود. بازار اتومبیل‌های کرایه‌ای شمرون سکه بود. آن روزها شمرون ییلاق بود و مسافرت از تهران به تجریش، نفری یک قران تا سه چهار قران خرج برمی‌داشت. آنجا روزگارِ هارت و پورت شوفرهای بین‌النهرینی بود که پشت رل کرایه‌ها می‌نشستند. شوفرهای عربی که تابستان‌ها خط تهران - شمرون را با آوازهای‌ ام‌کلثوم داغ می‌کردند و زمستان‌ها با جیب‌های پُر پول به موطن‌شان بغداد بازمی‌گشتند. چه تابستان‌های تهوع‌آور زیبایی که شوفرهای اتول‌های باری، مسافرها را با طناب می‌بستند تا در دست اندازهای جاده‌ها پرت نشوند! امروز نود سال از آن روزها می‌گذرد که اتومبیل‌های دراز سیمی که «مرغدان» نام داشتند و مخصوص حمل و نقل مال‌التجاره بودند به مسافرکشی مشغول بودند. مسافرهایی که کف اتوبوس‌ها می‌نشستند و با شکنجه‌های شیرین به شمرون می‌رسیدند و آنجا در سایه‌سار چشمه‌ها می‌مردند.

تابستون تابستون بود. چه تابستان‌های داغی که بچه‌محصل‌ها توی حیاط مدرسه علمیه، سر بستنی دستی «کل احمد» شرط می‌بستند. بهترین بستنی‌های دنیا مال او بود. هنوز اکبر مشتی اعلام حضور نکرده بود که تابستان‌ها جلا بدهد جگر بچه‌ها را. جگر بچه‌هایی که کت‌های کازرونی می‌پوشیدند با یقه‌های شکاری و عینک‌ بادومی. لیمونادهایی که آدم می‌مرد برایش. مخصوصاً لیمونادهای بعد از «چاله حوض بازی» در استخرهای تهران. در خزینه‌های حمام‌های تهران که دومتر و نیم عمق داشتند و جوان‌های محله‌ها کل‌کلی اساسی بر سر لیموناد و خاکشیر داشتند اما کیف اصلی آنجا بود که کل‌عباسعلی در بیرون خزینه، فتوا می‌داد که کی برنده شده است. خزینه‌هایی با آب‌های سرد که زیر سقف‌های بلند حمام‌ها، مخصوصاً با آن رواق‌ها و طاق‌نماهای زیبا به «آدم - ماهی‌»ها آرامش می‌داد. مخصوصاً وقتی که داداشی‌ها بالای رواق‌ها شیرین‌کاری می‌کردند؛ شیرجه، پشتک وارو، حتی «ملائکه» که سخت‌ترین فن دنیا بود.

تابستون یعنی لیموناد و سینالکو به بدن زدن. تابستون یعنی شیرینی خنکای لحاف و تشک‌ها در پشت بوم‌های کاهگلی که همسایگان عزیز را تنها یک ملافه سفید از هم جدا می‌کرد. تابستون یعنی بلبل‌زبونی عندلیب‌السادات در کافه‌ها که همیشه‌خدا زبانش لکنت داشت اما وقتی می‌خواست درباره سقای کربلا روضه بخواند سرسوزنی زبانش نمی‌گرفت و آسمان تهران از حزن صدای مخمل او و روضه حضرت قاسم‌اش بارانی می‌شد. تابستون یعنی بلبل‌زبونی مهدی بلبل که تو قهوه‌خانه مولوی و کوچه آبشار و دروازه شمرون قیامت به پا کند و سیداکبر نقاش و عموحاجی به‌ عنوان نخستین استندآپ کمدین‌های قهوه خونه‌ای، جلویش لنگ بیندازند. تابستون یعنی قهوه‌خونه رجب تنبل و علی پلویی و پنجه‌باشی و حاج‌علی گولله. تابستون یعنی«خلیفه»های قدیم. خلیفه‌هایی که مسئول آوردن قلیون برای مشتری‌ها بودند. تابستون یعنی سقای قهوه‌خانه‌ها که ورد زبون‌شان بود لعنت بر تمام یزیدهای جهان لعنت. تابستون یعنی «پاسماوری»ها و «بساط دار»ها. یعنی این که یک نفر داد بزند «سه تا چایی بده زیر شمایل» و خمیازه‌ها تمام شود. تابستون یعنی طعم چلوکباب ازلی ستار که گوشت راسته‌اش عین راحت‌الحلقوم زیر دندان‌های قبله عالم آب می‌شد و یخ‌های خانی‌آباد در تُنگ‌های سفالش شِرق شِرق صدا می‌داد. تابستون یعنی سیاه‌بازی در قهوه‌خونه کاه‌فروشان، شاهنامه‌خونی در کافه تریاکی‌ها، روحوضی‌خونی در قهوه خونه مش رحیم عمو و داستان‌های هزارویکشب در کافه حسین تیرانداز. تابستان‌ها زمانی بهترین زمان و مکان برای مردن و دل بردن بود

برچسب ها: تابستان‌ ، فالوده‌ ، هلاهل ،
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار