پايان 50 سال زندگي مشترک
کد خبر: ۲۲۷۱۶
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۰:۱۰

پيرزن خسته از رفيق بازي همسرش پايش را در يک کفش کرده که طلاق مي خواهد.

به گزارش ميزان،50 سال زندگي مشترک «فريده» و «خسرو» به دليل رفيقبازيهاي بيش از حد خسرو، به پايان رسيد. زن 67 ساله وقتي ديد نميتواند حريف رفيقبازيهاي شوهرش شود، به دادگاه خانواده رفت و درخواست طلاق داد تا بعد از 50 سال به زندگي با شوهرش پايان دهد.

فريده و خسرو 50 سال است با هم زندگي ميکنند. در اين مدت مشکلات زيادي با هم داشتند اما هرچه بود با هم ساختند و آن را پشت سر گذاشتند. فريده در اين سالها بخاطر فرزندانش سعي کرد کوتاه بيايد و هيچ وقت روي حرف خسرو حرف نزند. از روزي که با خسرو ازدواج کرد سعي کرد براي او همسر خوبي باشد؛ تا اينکه بالاخره کاسه صبرش لبريز شد و به دادگاه خانواده رفت.

زن سالمند که روي نيمکت شعبه 268 دادگاه خانواده نشسته، بعد از 50 سال زندگي درخواست طلاق خود را به قاضي دادگاه خانواده ارائه کرده تا براي هميشه از همسرش جدا شود. دادگاه خانواده هر روز مملو از زوجهايي است که به دلايل مختلف براي جدايي به آنجا ميآيند. اما حضور فريده آن هم با آن سن و سال بيشتر جلب توجه ميکرد. هر مراجعهکنندهاي وارد شعبه ميشد با ديدن او تعجب ميکرد و از روي کنجکاوي هم که شده سعي ميکرد بفهمد زن سالخورده چرا به دادگاه خانواده آمده و ميخواهد از شوهرش جدا شود. زندگي فريده مانند صحنههاي فيلم از مقابل چشمانش ميگذشت. غرق در افکارش بود که سئوال قاضي عموزادي رئيس شعبه 268 دادگاه خانواده رشته افکارش را پاره کرد. زن سالمند تازه متوجه اطراف خود شد.

وقتي قاضي پرسيد چرا ميخواهي از شوهرت جدا شوي، پاسخ داد: «شوهرم رفيق باز است. او با کارهايش امانم را بريده و مرا با اين سن و سال به دادگاه خانواده کشانده است.»

قاضي با تعجب ادامه داد: «بعد از 50 سال زندگي تازه يادت افتاده که شوهرت رفيقباز است؟»

پيرزن گفت: «آقاي قاضي اين حرف را نزنيد. من 50 سال است دارم شوهرم را تحمل ميکنم. او مرد بيمسئوليتي است که به زن و بچههايش اهميت نميدهد. آن زمان که به عقد خسرو درآمدم بعد از شروع زندگي مشترکمان تازه او را شناختم. آن زمان خسرو 20 سالش بود. او از‌‌ همان روزهاي اول خودش را به من نشان داد. هرچه ميگفتم سرم داد ميزد. گاهي هم کارش کتک بود. هر روز و شب با دوستانش به گردش و تفريح ميرفت و خيلي از شبها دوستانش را به خانهمان ميآورد و من مجبور بودم از آنها پذيرايي کنم. ساعتها گوشه اتاق مينشستم و گريه ميکردم و خسرو حتي متوجه من هم نميشد. او همه زندگياش را با دوستانش سپري ميکرد. تفريحاتش، خوشگذرانيهايش و حتي پول خرج کردنهايش براي دوستانش بود. هرچه پول درميآورد با دوستانش خرج ميکرد و خيلي وقتها به آنها پول قرض ميداد و پس نميگرفت. وقتي من چيزي از او ميخواستم ميگفت که پول ندارد. حسرت خيلي چيزها به دلم ماند.»

در اين لحظه بغض زن ترکيد و اشک از چشمانش جاري شد. سعي کرد خودش را آرام کند. نفس عميقي کشيد و ادامه داد: «آقاي قاضي من 50 سال است که دارم به تنهايي زندگي ميکنم. انگار که شوهر ندارم. اوايل تصور ميکردم خسرو جوان است و به دليل شور جواني رفيقبازي ميکند و سالهاي آينده اين رفتارش تغيير ميکند. براي همين تحمل کردم. وقتي دخترمان به دنيا آمد با خودم گفتم خسرو درست ميشود. او بخاطر دخترمان هم که شده بيشتر به زندگياش اهميت ميدهد اما باز هم خسرو رفتارش عوض نشد. او در دوران بارداري و حتي دوراني که دخترمان به دنيا آمد فقط به فکر دوستانش بود و لحظه هايش را با آنها ميگذراند. خسرو در يک کارخانه کار ميکرد و از صبح تا شب سر کار بود. در آن ميان وقتي کارش تعطيل ميشد، پيش رفقايش ميرفت. من و دخترم هميشه در خانه تنها ميمانديم. گاهي اوقات او حتي شبها هم به خانه نميآمد.»فريده مکث کوتاهي کرد و قيافهاي حق به جانب به خود گرفت و ادامه داد: «هر بار که خسته ميشدم تصميم ميگرفتم از خسرو جدا شوم ولي بخاطر بچههايم تحمل ميکردم. به دنيا آمدن دو پسرم هم خسرو را به زندگي برنگرداند. او همچنان رفيقبازي ميکرد و من تحمل ميکردم. هربار هم اعتراض مرا با مشت و لگدهايش جواب ميداد. من تحمل کردم و طاقت آوردم تا اينکه خسرو بازنشسته شد و در خانه ماند. در آن زمان هم باز گويا من شوهر نداشتم. تازه رفيقبازي‌‌هايش بيشتر هم شد. چون ديگر سرش خلوت شده بود و وقت آزاد زيادي داشت تا با دوستانش بگذراند. من بچههايم را به تنهايي بزرگ کردم. بار زندگيمان را به تنهايي به دوش کشيدم و در اين سالها شوهرم کنارم نبود. چون او در حال رفيق بازي بود و تنها دوستانش برايش اهميت داشتند. جالب است که او حتي به خانواده خودش هم اهميتي نميداد و پدر و مادر و خواهرهايش هم از دست کارهاي او عاصي شده بودند. آنها هم به من حق ميدادند ولي چارهاي نبود. يا بايد تحمل ميکردم و يا جدا ميشدم. 50 سال است که از اين موضوعات ميگذرد ولي خسرو همچنان با اين سن و سالش دست از رفيقبازي برنداشته و با آنها به تفريح ميرود. ديگر از اين موضوع خسته شدهام. بچههايم هرکدام سر زندگيشان رفتهاند و صاحب فرزند شدهاند. براي همين ميخواهم براي هميشه از شوهر بيمسئوليتم جدا شوم تا حداقل در اين سالهاي آخر عمرم راحت زندگي کنم. او هم برود و با دوستانش زندگي کند. در اين مدت هم اگر تحمل کردم فقط بخاطر فرزندانم بود.»

صحبتهاي اين زن که تمام ميشود قاضي عموزادي سعي کرد او را از طلاق منصرف کند، ولي اين زن که در تصميمش مصمم است منصرف نشد. قاضي سرانجام دستور احضار شوهر او را به دادگاه صادر کرد تا در جلسه بعدي به اين پرونده رسيدگي شود.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار