کد خبر: ۶۰۷۴۷
تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۱

اگرچه ما به عنوان انسان هميشه مجذوب عملکرد مغز و دلايل رفتارمان بوده ايم، اما اوايل قرن بيستم بود که روانشناسي تجربي واقعا کار خود را آغاز کرد. به مطالعات به دقت کنترل شده‌اي که محدوده وسيعي از مطالعات رفتاري تا پويايي اجتماعي و فرآيندهاي بيولوژيکي پيچيده‌اي که در مغز اتفاق مي‌افتند را در برمي گيرد روانشناسي تجربي مي گويند که اطلاعات زيادي درباره انسان و درک عميق‌تري درباره چرايي رفتار و عملکردمان مي دهد.

در اين مطلب تعدادي از مشهورترين و تفکربرانگيزترين آزمايش‌هاي روانشناسي که در قرن اخير انجام شده اند را مشاهده مي‌کنيد. از آزمايش‌هاي اجتماعي ساده تا الگوهاي رفتاري پيچيده که کارهاي ناخودآگاه را نمايش مي‌دهند و مرزهاي اخلاقي را تحت تاثير قرار مي‌دهند، اين آزمايش‌هاي عجيب و غريب باعث مي‌شوند تا درباره آنچه از خودتان به عنوان انسان مي‌دانيد بيشتر فکر کنيد. شايد ما واقعا کمتر از آنچه فکر مي‌کنيم مي‌توانيم خودمان را کنترل کنيم!

آزمايش تقسيم کلاس

در سال 1968، پس از قتل مارتين لوتر کينگ، رهبر مدافع حقوق مدني، «جين اليوت» سعي کرد مسائل تبعيض، نژادپرستي و پيش داوري را در ميان دانش آموزان کلاس سومي خود مطرح کند. خانم اليوت آزمايش دو روزه «چشم آبي/چشم قهوه اي» را براي تقويت ناعادلانه بودن تبعيض و نژادپرستي در کلاس اجرا کرد. ساکنان شهر او همه سفيد پوست بودند و اکثر بچه‌هاي 8 ساله کلاسش هم در همان شهر به دنيا آمده و بزرگ شده بودند. همگي سفيدپوست و مسيحي بودند و با آنکه سياه‌پوست‌ها را فقط در تلويزيون ديده بودند، همگي نسبت به آن‌ها عقايد ضد سياه‌پوستي و نژادپرستانه داشتند.

او به به مدت يک روز با دانش آموزاني که چشمان آبي داشتند بهتر رفتار مي‌کرد و در آن‌ها اين حس مثبت را تقويت مي‌کرد که از چشم قهوه اي‌ها برتر هستند، روز بعد اين روند برعکس شد؛ و به دانش آموزاني که چشم قهوه‌اي داشتند بيشتر توجه مي‌کرد. نتيجه اين آزمايش اين بود که هرگروهي که بيشتر مورد توجه اليوت قرار مي‌گرفتند، اشتياق بيشتري در کلاس داشتند؛ سوالات را بهتر و سريعتر جواب مي‌دادند و عملکرد بهتري در امتحانات داشتند. آن هايي که مورد تبعيض قرار گرفته بودند احساس افسردگي مي‌کردند، در پاسخ هايشان ترديد داشتند و عملکرد ضعيفي در امتحخانات داشتند.

آزمايش پله‌هاي پيانو

اين ايده مبتکرانه فولکس واگن مي‌خواست ثابت کند که مي‌توان با جالب کردن وظايف روزمره و خسته کننده، رفتار مردم را تغيير داد و بهتر کرد. آن‌ها در اين آزمايش پله‌هاي پيانوي موزيکالي را در راه پله يک ايستگاه مترو نصب کردند تا ببينند آيا در اين صورت مردم گزينه سالم‌تر پله را به جاي پله برقي انتخاب مي‌کنند. نتيجه نشان داد که مردم 66 درصد بيشتر از روزهاي معمول از پله‌ها استفاده مي‌کنند، زيرا همه ما کمي سرگرمي را دوست داريم. همه ما کودکان دروني داريم که در شهرهاي سرگرم کننده‌تر شادتر، متناسب‌تر و سالم‌تر خواهند بود.

آزمايش نوزانده ويولن در مترو

در 12 ژانويه 2007، حدود 1000 مسافر صبحگاهي در حال عبور از ايستگاه متروي واشنگتن دي سي، از مقابل نوازنده ويولن «جاشوا بل» عبور کردند که مشغول اجراي کنسرت کوچک رايگان و بدون تبليغاتي به مدت 45 دقيقه بود، او شش قطعه کلاسيک (دو قطعه از باخ) اجرا کرد که براي اجراي آن 3.5 ميليون دلار دريافت کرده بود. تنها 6 نفر در مقابل او متوقف شدند و براي مدتي به موسيقي او گوش دادند. حدود 20 نفر به او پول دادند، اما متوقف نشدند و با سرعت عادي به راه خود ادامه دادند. او در مجموع 32 دلار جمع کرد.

وقتي نوازندگي او به پايان رسيد و ساکت شد هيچکس متوجه نشد. هيچکس او را تشويق نکرد، هيچکس متوجه او نشد، هيچکس نفهميد يکي از بهترين نوزاندگان دنيا يکي از پيچيده‌ترين قطعات موسيقي را با ويولون و به ارزش 35 ميليون دلار مي‌نوازد. واشنگتن پست اين رويداد را به عنوان آزمايش زمينه، ادراک و اولويت‌ها و همچنين ارزيابي غيرمنتظره از سليقه عمومي انجام داد: در يک محيط پيش پاافتاده و در يک زمان نامناسب، آيا باز هم زيبايي برتري مي‌يابد؟

وقتي کودکان گاهي متوقف مي‌شدند تا به او گوش دهند، والدين آن‌ها را مي‌گرفتند و به سرعت دنبال خود مي‌کشيدند. جالب اينجاست که سه روز قبل بل اين موسيقي را در تالار سمفونيک بوستون نواخته بود، جايي که بليت صندلي‌ها به قيمت بيش از 100 دلار فروخته شده بود.

آزمايش اتاق پر از دود

در اين آزمايش به افراد تنها در يک اتاق يک پرسشنامه مي دهد که پر کنند، وقتي دود از زير در بيايد، چه کار مي‌کنيد؟ شما بلند مي‌شويد، از اتاق بيرون مي‌رويد و به کسي که مسئول است خبر مي‌دهيد. حالا همان موقعيت را تصور کنيد، اما تنها نيستيد، چند نفر ديگر هم در اتاق هستند که به نظر مي‌رسد متوجه دود نيستند حالا چه کار مي‌کنيد؟

هنگام تنهايي، 75 درصد افراد فورا ورود دود را گزارش مي‌دهند. متوسط زمان گزارش دادن 2 دقيقه بعد از متوجه دود شدن بود. اما زماني که دو نفر ديگر حضور داشتند و با آزمايشگر کار مي‌کردند و وانمود مي کردند هيچ اتفاقي نيفتاده، تنها 10 % افراد اتاق را ترک کردند و دود را گزارش کردند. 9 نفر از 10 نفر به کار پر کردن پرسشنامه خود ادامه دادند، در حالي که چشمان خود را مي‌ماليدند و دود را از صورتشان دور مي‌کردند.

اين آزمايش مثال خوبي بود که نشان مي‌داد در مواقع اضطراري انسان‌ها در حضور افراد ديگر که منفعل هستند، کندتر واکنش نشان مي‌هند يا اصلا واکنش نشان نمي‌دهند. به نظر مي رسد حتي با وجود غرايز خودمان، به شدت به واکنش‌هاي ديگران متکي هستيم. اگر گروه طوري رفتار کند که به نظر برسد همه چيز خوب است پس بايد خوب باشد. اما آيا اين درست است؟ اجازه ندهيد که انفعال ديگر باعث بي حرکتي و رکود شما شود. فکر نکنيد هميشه شخص ديگري کمک خواهد کرد، يا کس ديگري وجود دارد که از طرف ديگران اقدام کند. شما همان کسي باشيد که وارد عمل مي‌شود.

آزمايش رابرز کيو

اين آزمايش، نظريه نزاع واقع گرايانه را آزمايش کرد و نمونه‌اي از چگونگي وقوع نگرش‌ها و رفتارهاي منفي بين گروه ها به دليل رقابت بر سر منابع محدود است. آزمايشگران دو گروه از پسران 11 و 12 ساله را به يک اردوي تابستاني بردند. هفته اول دو گروه از هم جدا شدند و چيزي درباره يکديگر نمي‌دانستند. در اين مدت پسران به ساير پسران گروه خود پيوستند و دوست شدند.

سپس دو گروه به هم معرفي شدند و فورا نشانه هايي از درگيري بين آن‌ها مشاهده شد. آزمايشگران بين گروه‌ها رقابت ايجاد کردند و همان طور که پيش بيني کرده بودند سطح خصومت و رفتار تهاجمي بين آن‌ها افزايش يافت. در هفته سوم، آزمايشگران شرايطي ايجاد کردند که نياز بود هر دو گروه با هم براي حل يک مشکل مشترک کار کنند. يکي از اين مشکلات آب آشاميدني بود. هر دو گروه با هم براي حل اين مشکل مشغول به کار شدند. تا پايان آزمايش، پيوند دوستانه بين آن‌ها به طور قابل ملاحظه‌اي افزايش يافته بود؛ و نشان داد که کار گروهي يکي از موثرترين روش‌هاي کاهش تبعيض و تعصب است.

آزمايش اجتماعي کالسبرگ

در اين آزمايش اجتماعي، سوژه زوج‌هاي بي خبري بودند که براي تماشاي فيلم به يک سينماي شلوغ مي‌آمدند. تنها دو صندلي خالي در اين سينما وجود داشت که آن هم درست وسط صندلي هايي بود که مرداني با ظاهر نسبتا خشن و بدن خالکوبي شده روي آن‌ها نشسته بودند. همان طور که اين آزمايش نشان مي‌دهد، بيشتر زوج‌ها با ديدن چنين افرادي تصميم مي‌گيرند فورا سينما را ترک کنند، اما برخي ديگر هم روي صندلي خود در ميان آن‌ها مي‌نشينند و با تشويق جمعيت حاضر در سالن روبرو مي‌شوند. اين آزمايش نمونه خوبي بود که چرا افراد نبايد هميشه براساس ظاهر قضاوت کنند.

آزمايش ميلگرم

اين آزمايش در سال 1961 توسط روانشناس «استنلي ميلگرم» براي بررسي ميزان اطاعت افراد از مافوق طراحي شده بود، حتي اگر کاري که به آن‌ها دستور داده شده بود مشخصا به ديگران صدمه مي‌زد. به سوژه‌ها نقش معلم و دستور داده مي شد که هربار شاگرد درست جواب نمي‌داد به او شوک الکتريکي وارد کنند. در حقيقت به هيچکس واقعا شوکي وارد نمي‌شد. شاگرد عمدا سوالات را اشتباه جواب مي‌داد و طوري رفتار مي‌کرد که به نظر مي‌رسيد درد زيادي مي‌کشد، زيرا شدت شوک با هر سوال غلط افزايش مي‌يافت.

عليرغم اين تظاهرات، بسياري از افراد همچنان تحت دستور مافوق خود به خود شوک دادن ادامه دادند. در نهايت 65 درصد سوژه ها به شاگردان خود شوک الکتريکي کشنده، 450 ولت وارد کردند. اين نتايج نشان مي‌دهد که افراد عادي هم به دنبال دستوراتي که يک شخصيت مهم بدهد مي‌توانند يک انسان بي گناه را بکشند و اطاعت از اقتدار در همه ما وجود دارد.

آزمايش تصادف اتومبيل

آزمايش تصادف در سال 1974 توسط لوفتوس و پالمر با هدف اثبات اينکه کلماتي که با آن سوال مي کنيم به نوعي روي يادآوري شرکت کننده تاثير مي‌گذارد انجام شد. آن‌ها با استفاده از سوالات مختلف از افراد خواستند سرعت وسايل نقليه موتوري را تخمين بزنند. تخمين سرعت خودرو چيزي است که مردم به طور کلي در آن ضعيف هستند. شرکت کنندگان اسلايدهايي از تصادف اتومبيل را مشاهده کردند و سپس از آن‌ها خواسته شد اتفاقي که افتاده را توصيف کنند. شرکت کنندگان به دو گروه تقسيم شدند و از هر گروه با استفاده از افعال مختلفي مثل «هنگامي که اتومبيل برخورد کرد/ تصادف کرد/ در هم کوبيده شد/ ضربه خورد/ آسيب ديد چه سرعتي داشت؟» سوال شد.

نتايج نشان مي‌دهد که فعل تصوري از سرعت خودرو را همراه خود دارد و اين درک شرکت کنندگان را تغيير مي‌دهد. شرکت کنندگاني که با فعل در هم کوبيدن از آن‌ها سوال شده بود نسبت به کساني که از فعل ضربه زدن در سوالشان استفاده شده بود سرعت بيشتري را تصور مي‌کردند. به عبارت ديگر ممکن است شهادت شاهدان عيني براساس سوالي باشد که از آن‌ها پرسيده مي‌شود.

آزمايش‌هاي روانشناسي با نتايج باورنکردني و ناراحت کننده (1)

آزمايش مارشمالو

آزمايش مارشمالوي استنفورد مجموعه مطالعاتي بود که روي به تعويق انداختن لذت‌ها در اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 و به رهبري روانشناس «والتر ميشل» انجام شد. در اين آزمايش بچه‌هاي 4 تا 6 ساله به اتاقي هدايت مي‌شدند که در آن يک مارشمالو يا گاهي يک شيريني روي يک ميز قرار داده شده بود. بچه‌ها مي‌توانستند آن را بخورند، اما محققان به آن‌ها مي‌گفتند اگر يک ربع خودشان را کنترل کنند و به آن‌ها دست نزنند دو مارشمالو به آن‌ها داده خواهد شد. برخي از آن‌ها چشمشان را مي‌گرفتند يا روي خود را برمي گرداندند که مارشمالو را نبينند، برخي ديگر به ميز لگد مي‌زدند يا مارشمالو‌ها را مثل يک حيوان پشمالوي کوچک نوازش مي‌کردند، برخي ديگر هم به محض اينکه محققان اتاق را ترک مي‌کردند مارشمالو را مي‌خوردند.

از ميان بيش از 600 کودکي که در اين آزمايش شرکت کردند، تعداد کمي مارشمالو را فورا خوردند. از بين کساني که تلاش کردند خوردن آن را به تعويق بيندازند، يک سوم توانستند آنقدر دوام بياورند که به مارشمالوي دوم برسند. سن عامل مهمي در به تعويق انداختن لذت بود. در تحقيقات بعدي محققان متوجه شدند بچه هايي که توانسته بودند خوردن مارشمالو را براي به دست آوردن يکي ديگر به تعويق بيندازند زندگي بهتري از نظر ميزان تحصيلات، شاخص توده بدني و ساير ابعاد زندگي داشتند.

پفکر کنيد از شما خواسته مي‌شويد يک ويدئوي کوتاه را ببينيد که در آن سه نفر با تيشرت سفيد و سه نفر با تيشرت سياه با هم بسکتبال بازي مي‌کنند. همين طور که تماشا مي‌کنيد بايد تعداد پاس هايي که تيشرت سفيد‌ها به هم مي‌دهند را بشماريد. در يک نقطه يک گوريل وسط بازي مي‌آيد به دوربين نگاه مي‌کند و به سينه خود مشت مي‌زند و سپس مي‌رود و نه ثانيه در صفحه نمايش مي‌ماند. آيا گوريل را مي‌بينيد؟ احتمالا همه شما پاسخ مي‌دهيد که بله، معلوم است که مي‌بينم، چطور مي‌شود متوجه چيزي به اين واضحي نشوم؟

اما در اين آزمايش که چند سال پيش در دانشگاه هاروارد انجام شد و نيمي از کساني که ويدئو را تماشا کرده و تعداد پاس‌ها را شمرده بودند متوجه گوريل نشدند. مثل اينکه گوريل نامرئي بود. اين آزمايش دو چيز را نشان مي‌دهد: ما متوجه خيلي از چيزهايي که در اطرافمان اتفاق مي‌افتد نمي‌شويم، و اينکه نمي‌دانيم متوجه چيزهاي زيادي مي‌دهيم.

آزمايش اثر هاثورن

هدف اصلي اين آزمايش بررسي اثر شرايط فيزيکي بر بازدهي افراد بود. دو گروه از کارگران کارخانه هاثورن در اين آزمايش مورد مطالعه قرار گرفتند. يک روز روشنايي محيط کار براي يک گروه به طور چشمگيري بهبود مي‌يافت در حالي که نور براي گروه ديگر بدون تغيير باقي مي‌ماند. محققان از فهميدن اين که بازدهي کارگران با روشن شدن محيط کار بسيار بيشتر از گروه ديگر شد شگفت زده شدند. کارگراني که در شرايطي کار مي‌کردند که به نوعي تغيير ايجاد شده بود (از نظر ساعت کاري، استراحت و ...) بازدهي بسيار بيشتري پيدا کرده بودند. درواقع حتي وقتي دوباره چراغ‌ها خاموش مي‌شد بازدهي آن‌ها بهبود يافته بود. تا وقتي که همه چيز به حالت قبل از تغيير درآمده بود، بازدهي کارخانه در بالاترين سطح خود بود و غيبت بسيار کم شده بود.

آزمايشگران نتيجه گرفتند که اين تغيير در شرايط فيزيکي نيست که روي بازدهي کارگران تاثير مي‌گذارد. بلکه اين حقيقت است که کسي واقعا نگران محيط کار آن هاست و آن‌ها را مشاهده مي‌کند. کارگران احساس مهم بودن پيدا کردند و بهره وري خود را افزايش دادند. اين اثر يک فرض ساده است که سوژه‌هاي انساني در يک آزمايش رفتار خود را تغيير مي‌دهند، زيرا مورد مطالعه قرار گرفته اند.

مطالعه هيولا

اين آزمايش توسط دکتر وندل جانسون، آسيب شناس گفتاري انجام شد که مي‌خواست نشان دهد که نظريه‌هاي غالب درباره علل لکنت زبان اشتباه است. در دهه 1930 تصور مي‌شد که لکنت زبان علت ژنتيکي يا ارگانيک دارد. اين يعني افراد با لکنت به دنيا مي‌آيند و کار زيادي نمي‌توان براي آن‌ها کرد. دکتر جانسون معتقد بود که برچسب لکنت زدن به بچه‌ها آن‌ها را بدتر مي‌کند، و در برخي موارد موجب مي‌شود که بچه‌هاي عادي هم لکنت بگيرند. براي اثبات اين ادعا، او آزمايشي مطرح کرد که به عنوان «مطالعه هيولا» شناخته مي‌شود.

22 کودک يتيم در اين آزمايش شرکت داده شدند. آن‌ها به دو گروه تقسيم شدند. به گروه اول برچسب «عادي» و به گروه دوم برچسب «بچه‌هاي لکنت دار» زده شد. درواقع تنها نيمي از گروهي که به آن‌ها برچسب لکنت دار زده شده بود با لکنت حرف مي‌زدند. در طول آزمايش، بچه‌هاي عادي تشويق‌هاي مثبت دريافت مي‌کردند، اما به گروهي که به آن‌ها برچسب لکنت دار زده شده بود گفته شد که مراقب باشند کلمات را تکرار نکنند. ساير معلمان و کارکنان يتيم خانه نيز به طور ناخودآگاه اين برچسب را تقويت مي‌کردند، زيرا محققان به آن‌ها گفته بودند که کل گروه لکنت زبان دارند.

از شش کودک عادي در گروه لکنت دارها، پنج نفر بعد از اين رفتار منفي لکنت گرفتند. از پنج کودکي که قبلا لکنت داشتند، لکنت سه نفر بدتر شد. در مقايسه، تنها يک کودک در گروه عادي‌ها بعد از اين تحقيق مشکلات گفتاري داشت. محققان که متوجه قدرت آزمايش‌هاي خود شدند سعي کردند آسيب هايي که به اين کودکان زده اند را جبران کنند، اما فايده نداشت. به نظر مي‌رسيد که اثرات برچسب لکنت زدن به بچه‌ها دائمي بود و کودکان يتيم ميجبور بودند باقي عمر خود با آن زندگي کنند.

برچسب ها: روانشناسي ، انسان ، عملکرد ،
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰