لاکچري بازي با سيگارهاي برگ و ورقه هاي طلايي
خبرگزاري «مهر» که خبرنگارش را به ميان بساط سيگارفروشي هاي تهران فرستاده بود، خروجي گزارش اين خبرنگار درباره سيگارهاي لاکچري را منتشر کرد. آنطور که اين خانم خبرنگار نوشته است: «در دل خيابانهاي پايتخت کسبوکارهايي وجود دارد که درآمدشان از دود شدن پول جيب افرادي است که به دنبال لذتهاي کوتاه مدت هستند؛ دودهايي که قيمتشان با طلا و دلار بالا و پايين ميشود.»
اين هم بخشي از نتيجه تحقيقات ميداني خبرنگار «مهر» براي پي بردن به آنچه در ميان بساط فروشي هاي دودي پايتخت مي گذرد:
به سراغ يکي از بساطيهاي وسط کوچه رفتم. سراغ يک سيگار لاکچري را براي هديه دادن گرفتم. مرد فروشنده همانطور که سرش در گوشي بود به شانه صاحب بساط کنارياش زد که تي شرتي آبي رنگ به تن داشت و گفت: «آقا رضا! سيگار شيک براي هديه دادن بده خدمت خانوم.»
آقا رضا تقريباً 34 ساله بود و لهجه ترکي داشت، پرسيد: «براي خانوم يا آقا هديه ميخواهيد؟» فکر ميکردم خيلي غير ملموس باشد که بگويم براي يک خانم سيگار ميخواهم. گفتم آقا؛ رضا بي معطلي انبوهي از جعبههاي مقابلم را نشان داد و يکي يکي شروع به معرفي کرد جعبههاي رنگارنگي که هر کدام بوي متفاوتي داشت پرسيد: «ميخواهي فقط جعبه اش خاص باشد يا اينکه بوي خوبي هم داشته باشد؟» من هم گفتم هر دو را ميخواهم. همانطور که ميان جعبههاي سيگار را ميگشت گفت: «از دو تا چهار ميليون سيگار دارم بستگي دارد تا چه اندازه بخواهي هزينه کني؟» گفتم: «هزينه اش مهم نيست، الان فقط براي قيمت گرفتن آمدم.» سيگارهاي مختلفي را نشانم ميدهد. يکي از جعبهها سياه رنگ است و فقط دوچشم براق گربه مانند بر رويش نقش بسته است. ميگويد: «اين خيلي طرفدار دارد و براي آقايان ميبرند. کشيدنش حال خوبي دارد.» مدل ديگري را نشانم ميدهد که جعبهاي استوانهاي و طلايي رنگ دارد. ميگويد اين عکس چگوارا را دارد و از اين عکس به عنوان يک آپشن براي گران بودنش استفاده ميکند چراکه قيمتش 450 هزار تومان بود.
تمام تصوراتم از غيرملموس بودن خريد سيگار براي خانوم ها غلط بود چرا که رضا سيگارهايي با جعبههاي صورتي و دخترانهاي را نشانم ميدهد و ميگويد اينها سبک تر هستند براي خانمها ميبرند.
ميگويم« اينها خيلي معمولي است دنبال يک سيگار خاص تر هستم؛ برگ هم داري؟» رضا در جوابم ميگويد: «اگر برگ مرغوب ميخواهي بايد به سراغ دوستم بروي». نشاني چند بساط آنطرف تر از خودش را ميدهد. باهم به طرف صاحب بساط ميرويم. ميگويد: «محسن! خانوم برگ مرغوب ميخواهد از همانها که جعبه اش شيک است.»
محسن جواني 30 ساله بود. گفت: «آبجي چند لحظه اينجا صبر کن تا برگردم.» تقريباً نيم ساعتي گذشت که محسن با جعبهاي در دست برگشت؛ رو به رويم ايستاد جعبه چوبي با قفل آهني طلايي رنگي را مقابلم گرفت؛ قفل را باز کرد. درون جعبه پارچه مخمل قرمز رنگي به شکل زيبايي پهن شده بود و وسط آن يک جعبه ديگر بود، درون جعبه يک عدد سيگار برگ جاي گرفته بود. قيمتش را پرسيدم، گفت: «قيمت اين مدل برگ لحظهاي است هر روزي که بخواهي بخري بايد زنگ بزنم و قيمت جديدش را بپرسم با دلار بالا و پايين ميرود.» باز هم کوتاه نيامدم و قيمت حدودي اش را پرسيدم که در جواب گفت: «قيمت امروز اين مدل برگ 5/3 تا 4 ميليون در ميآيد؛ بخواهي تخفيف هم ميدهم». به اين طرف و آنطرف نگاهي مياندازد و جعبه را ميبندد.
ميگويد: «آبجي شما معلوم است که دنبال يک جنس واقعاً خاص ميگردي، چرا ورقه طلاها را نميبري؟» ميگويم: «مگر داري؟» ميخندد و در جوابم ميگويد: «کافي است يک تلفن بزنم تا هر تعداد که بخواهي برايت مهيا کنم. البته چون توتون مرغوبي دارد و روکش طلا دارد، قيمتش با قيمت طلا بالا و پايين ميشود. وزنش ميکنيم و يک قيمتي ميدهيم که هم شما راضي باشي، هم ما سود کنيم.»
کارتش را ميدهد تا هر زمان که تصميم براي خريد قطعي شد با او تماس بگيرم. ميگويد: «ورقه طلاها را اينجا نميآورم بايد قرار بگذاريم جاي ديگري تحويلت بدهم و يا اينکه زنگ بزن تا بدهم پيکهايم برايت بياورند، هزينهاش را هم کارت به کارت کن.»
از بساط محسن جدا ميشوم، متوجه ميشوم دو جوان با موتور به دنبالم ميآيند، معطل نميکنند و کمي بعد از اينکه از محسن و بساطش دور شدم جلويم را ميگيرند. ميگويند: «آبجي دنبال سيگار دانشجويي هستي؟» جا ميخورم و ميگويم: «سيگار دانشجويي؟» يکي از آنها که شلواري گشاد و تي شرت سبز رنگي به تن دارد ميگويد: «بله، از همانهايي که بو ندارند و فقط حال خوبي پس از کشيدنشان داري، ماري جوانا هم داريم.»
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰