کد خبر: ۲۰۹۶۶۴
تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۴۰۰ - ۲۰:۲۱

ايرج ناظمي: ابتدا جمله: «تلاش براى شناسايى و دستگيرى عوامل اين درگيرى در دستور کار پليس قرار دارد.» و يکي دو روز بعد جمله: «عوامل اين درگيري شناسايي و به مرکز پليس منتقل شدند.» مثل بسياري از اخبار مشابه ديگر، پيرامون قمه کشي دخترانه در اصفهان منتشر شد.

فيلم اين درگيري، طي چند روز گذشته دست به دست مي چرخد. شوک آفرين است؛ اگرچه روحيه طنزپردازي برخي در ذيل اين خبر، اجازه نمي دهد به عمق فاجعه پي ببريم.

حبس، جريمه نقدي يا چيزي شبيه به آن نيز به طور قطع، غايت واکنش انتظامي و قضايي است بدون آنکه مشخص شود مسببين و مقصرين اصلي چه کساني هستند؟ مگر براي «سحر زامبي» يا آن به اصطلاح «تين ايجر» اينستاگرامي، کسي مسئوليتي بر عهده گرفت؟

حالا باز هم آنها که به دنبال فرصتي براي ابراز وجود هستند، فضاي مجازي را نشانه مي گيرند و بر آن مي تازند بدون آنکه سهم خود را در بروز چنين پديده هايي يا شکل گيري چنين افرادي مشخص کنند.

تا چند روزي هم بساط «آخرين خبر» ها از اين واقعه، براي رسانه ها پهن است و کارشناسان علوم اجتماعي چانه هاي شان گرم مي شود.

در آخر هم ديگر هيچ! به انتظار مي نشينيم تا چند روزي و چند هفته اي بگذرد و باز هم پديده اي جديد رخ نمايي کند و بي محابا آن را «وايرال» کنيم و هرگز به پاسخ اين سئوال نيانديشيم که بالاخره مقصر اين قبيل وقايع کيست؟ غافل از آنکه همه ما مقصريم!

از من، که مثلاً روزنامه نگار اين مملکت هستم، تا آن کس که مجوز انتشار روزنامه داده است، تا آن آقاي مديرکلي که به زمين و زمان مي زند تا مديرکل باقي بماند، تا آن نماينده اي که کرور کرور خرج کرده تا فقط در رقابت افزايش تعداد نطق و تذکر حاضر باشد، تا آن وزيري که چهار دست و پا اسير ميز و صندلي و دفتر و دستک خود شده، تا رؤساي جمهور امروز و ديروز که براي هر کسي به جز خود عيب و ايرادي فرياد مي کنند، همگي با هم مقصريم. تمام آنها که مسئوليتي در دولت و در کنار دولت داشته اند، تمام آنها که درس خوانده اند و مدرک گرفته اند، تمام آنها که به اسم فرهنگسازي، بودجه مملکت را سوزانده اند، همه مقصريم. واقعيت را بايد باور کرد. همه مقصريم. همين و ديگر هيچ!

نسل من، نسل ما، از دامان پدران و مادراني بيرون آمده اند که به خيابان ها رفتند تا بساط عربده کشي مستانه و قداره بندي قلدرانه از کوچه پس کوچه هاي شهر جمع و جور شود.

ما مملکت را وقتي از آنان تحويل گرفتيم که در هر گوشه اش گلستاني از شهدا بر پا بود. جواناني رفتند تا دين و اخلاق در اين ديار، پايدار بماند؛ ولي بعد از آنها، ما چه کرديم؟ ما با ميراث شگفت پدران و مادران و برادران و خواهران خود چه کرديم؟

سن اعتياد و سرقت پايين آمد و بدون اينکه به کوتاهي خود اشاره کنيم، براي آن دليل و برهان اقتصادي و سياسي و امنيتي تراشيديم؛ ولي حالا ديگر دليل پايين آمدن سن قمه کشي در چيست؟ آيا اين هم اقتصادي است؟ آيا به تحريم و خشکسالي و ماينر و دونالد ترامپ مربوط است؟

«سحر» و قيافه جراحي شده اش را گفتيم متأثر از اينستاگرام است؛ ولي مقصر «هليا» و قمه نيم متري اش هم اينستاگرام و تلگرام است؟ و آن وقت «ما» کجاي ماجرا هستيم؟ ما که هم بودجه داشته ايم و هم امکانات و هم ميز و منصب و امتيازات گوناگون.

من که يک قلم به دست ساده اين شهر هستم، چند روزي است از خود و عملکرد خود خجالت مي کشم. خودم را مقصر در چنين رويدادي مي دانم. مقصر هستم که چرا اجازه داده ام انتشار خبر قند و شکر و پفک نمکي، بشود تمام هويت شغلي ام. من که تمام صاحب منصبان شهرم را به صُلابه نکشيده ام تا حاصل بيسوادي و بي کفايتي شان، يک دسته دختر بي حياي رها در شهر نشود. من خجالت مي کشم و مقصرم ولي آيا آن مدير فرهنگسرا، معاون و مدير و آن وزير و وکيل و دبير و سخنران و استاد و رئيس هم خجالت مي کشند يا باز هم موش و گربه بازي شان در حزب و جناح و سياست را آغاز مي کنند؟

واقعاً خيلي پر رويي مي خواهد که يک نفر وزير باشد، نماينده مجلس باشد، شهردار و استاندار و مديرکل باشد، رياست يک ساختار بزرگ فرهنگي يا اجتماعي را بر عهده داشته باشد و چنين وقايعي را ببيند و بشنود و باز هم از خانه بيرون بيايد و روي صندلي و پشت ميز کارش وِلو شود.

همين امروز و فرداست که «هليا»ي دستگير شده در برابر دوربين صدا و سيما اظهار ندامت مي کند و جملاتي را بر زبان مي آورد که نه به سن و سال او مي خورد و نه به آن قمه و عربده کشي اش. بعد هم دادگاه و زندان و وثيقه و... ولي آيا اين پايان ماجراست؟ آيا ديگر «هليا»يي وجود ندارد که در گوشه اي از شهر، فحش و مشت را با هم در بياويزد؟ شايد از بد شانسي «هليا» بود که فيلم ماجرايش دست به دست شد وگرنه کم نديده ايم اتفاقات تأسفباري را که هر روز و هر شب در گوشه اي از شهر خودنمايي
مي کند. رفتارها و گفتارهايي که يا درگيري است يا دلبري. ولي هر چه هست با دين و اخلاق و فرهنگ اين ديار بيگانه است و حد و پايان و شرم و حيايي ندارد.

«هليا» اولين نيست؛ آخرين هم نخواهد بود؛ پسر و دختر هم ندارد. اين پديده ها چنان فراوان و متنوع هستند که بعيد است پليس بتواند تمامشان را دستگير کند و اگر هم بتواند، کجاست زنداني که آنها را بازپروري کند؟ اي کاش پليس براي يک بار هم که شده، از «هليا» هاي شهر من مي گذشت و به سراغ تمام کساني مي رفت که در تربيت و پرورش او و مانند او مقصر بوده اند. وزراي کشور، فرهنگ و ارشاد، آموزش و پرورش، علوم و بهداشت و درمان حال و سابق و اسبق، نمايندگان مجلس، شهرداران و استانداران امروز و ديروز و چندين و چند سال گذشته، همگي مقصر هستند. حتي آنان که در اقتصاد و صنعت و سياست و عمران و ارتباطات، دستي بر آتش داشته اند. تمام آنها مقصرند. حتي پليس و قاضي و داديار و مددکار اجتماعي هم مقصرند.

همه با هم مقصريم! بايد شرمنده و خجل به سراغ پدران و مادران خود برويم و خاضعانه به آنها بگوييم که ما مقصريم. مقصريم که تربيت شديم ولي تربيت کردن را ياد نگرفتيم. نفهميديم خانواده چيست؟ جامعه کدام است؟ هرگز ندانستيم که فرزندپروري و فرزندسالاري با هم متفاوتند. هرگز نديديم که فرزند ما، دختر و پسر جوان و نوجوان ما چه مي کند؟ چه مي خورد؟ چه مي پوشد؟ به کجا مي رود؟ چه مي گويد؟ چه ياد مي گيرد و به چه چيزي فکر مي کند؟

بايد و نبايدهاي ما در کنج سمينارها و مجالس سخنراني باقي ماندند. در عالمانه ترين حالت از کتاب ها الهام گرفتيم. کتاب هايي که فقط در کشور ما چاپ شده اند و نويسندگاني دارند که در عمق فرهنگ غرب زيسته اند و حتي نمي دانند دستنوشته هاي شان در ايران هم ترجمه مي شود که اگر مي دانستند، شايد حتي همان ها هم نهيب مي زدند که اين نوشته ها از براي کشور شما نيست.

پدر! مادر! شما به ما فردوسي را آموزش داديد؛ از گرز و شمشير رستم گفتيد که مردانگي داشت؛ از نثر سعدي و نظم رودکي و عطار و نظامي که اخلاق داشت؛ از سهراب و جوانمردي اش؛ از آرش و جان فدايي اش؛ حتي عاشقانه ليلي و مجنون هم براي ما عارفانه بود.

ولي ما چه کرديم؟ ما براي فرزندان خود چه کرديم؟ اسم کدام يک از اينها در طول يکسال به گوش فرزندان ما مي رسد؟ حتي تنديس هاي شان هم براي آنها مجهول و ناشناس اند. پاپ و راک و جاز شده است اوج سليقه هنري جوانان شهر ما. «ساسي مانکن» به تنهايي در مدارس ما غوغا کرد و تمام هيبت و حيثيت يک وزارتخانه تربيتي و پرورشي را به سخره گرفت.

تقصير ماست که پرده خواني حماسه هاي «شاهنامه» را داديم و سريال عشق هاي مثلثي را تحويل گرفتيم و سلبريتي ها را به جاي اسطوره ها نشانديم. امروز کودک و جوان و نوجوان ما در مدرسه و دانشگاه، ترانه هاي «بي تي اس» و «سِوِن» و «بيلي آيليش» را زمزمه مي کنند ولي حتي نام «تاج» و «بنان» و «صبا» را هم نشنيده اند. ما حتي «آش کشک» و «شوربا» و «اشکنه» را دور زديم و «هات داگ» و «رست بيف» و «پپروني» را گاز زديم. حالا ديگر چارقد بي بي شده است «شال»، ساعت شماطه دار شده است «اپل واچ» و شب نشيني مان هم «پارتي» است.

وقتي فارغ از ادب و آداب پدران و مادران خود، اين همه تغيير را به زندگي هاي مان آورديم و در بساط زندگي دختر و پسرمان قرار داديم، هرگز متوجه نشديم که ممکن است روز و روزگاري، اخلاق و حيا بميرد و همه اينها باعث شود که آرايش دخترانه بر چهره پسرانه، مايه افتخار باشد و قشون کشي و عربده کشي و قمه کشي هم، رنگ دخترانه بگيرد.

پدر! مادر! تو هم به زبان بيا و بگو که تقصير ماست. بگو که «هليا» و تمام «هليا»هاي شهر را آزاد کنند و به جاي آنها ما را دستگير کنند، به فلک ببندند و تازيانه بزنند. بگو که ما مقصريم... مقصريم که مانند شما نتوانستيم «همت» و «باکري» و «خرازي» و «چمران» و «جهان آرا» و «سليماني» پرورش بدهيم. آنها را در اسم و عکس نگه داشتيم و رسم و آرمانشان را فراموش کرديم.

وقتي زمزمه محبت را در گلوي چوب معلم خفه کرديم تا مبادا به دردانه مان نازک تر از گل بگويد، وقتي کتاب را گران تر از گيرنده ماهواره کرديم تا الگوهاي مان از آن سوي دنيا به خانه بيايند، وقتي به فلان دلقک، نام کمدين داديم تا تمام رفتار و آداب و اخلاقمان را به تحقير براند، وقتي از چايخانه گذشتيم تا ني قليان بين پدر و فرزند، دست به دست شود و حرمت ها بريزد، وقتي راه سفر را بستيم تا دبي و آنتاليا و تايلند ارزان تر از گيلان و مازندران و کيش و قشم شود، وقتي خوراک و پوشاک و گردش و تفريح سنتي مان را در حلقوم جشنواره ها نگه داشتيم و نتوانستيم ذره اي از آن را در نهاد خود نهادينه کنيم، البته که بايد «سحر»، چهره معصومانه اش را زامبي کند، پسر «تين ايجر» مان از ديدن فلان هرزه اينستاگرامي بلرزد و «هليا» قمه بردارد و عربده زنان، نفس کش بخواهد.       

 

           

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار
پرطرفدارها