الهام نام زنی است که به اتهام حمل و نگهداری مواد مخدر مهر اعدام روی پرونده اش خورده و مهر قاچاقچی روی پیشانی اش. او هشت ماه قبل وارد ندامتگاه زنان استان تهران شده است، اما سالها قبل هم چند سالی از عمرش را در زندان گذرانده بود.
الهام عینک بزرگی به چشم دارد و لفظ قلم حرف میزند: «در زندان در کلاس چرم دوزی شرکت میکردم. بار قبل هم که زندان افتادم در کلاسها شرکت میکردم. این باعث میشود روزهای زندانیها نظم داشته باشد!»
کلمه نظم در جملاتش با ظاهر و سر و وضعش همخوانی دارد!
اعدام قاچاقچی، پایان پرونده الهام
گفتی سابقه داری. از سابقه قبلی ات برایمان بگو.
سال ۹۲ بود و ما مهمان داشتیم. یکی از دوستان شوهرم خانه ما بود که ما نمیدانستیم تحت تعقیب پلیس است. یکدفعه ماموران به خانه ما ریختند و مقداری مواد مخدر که او با خود آورده بود را پیدا کردند. ما از وجود مواد خبر نداشتیم، اما چون در خانه ما پیدا شده بود من و شوهرم محکوم شدیم. شوهرم دو سال حبس کشید و من هم شش ماه حبس کشیدم و بعد آزاد شدیم.
یعنی دوست شوهرت پنهان از چشم شما در خانه تان مواد مخدر جا سازی کرده بود؟! آن هم در عرض چند ساعتی که مهمان شما بود؟
بله. ما بی گناه بودیم، اما محکوم شدیم!
بعد از آن دفعه که گناهکار نبودی، چطور شد این بار واقعا در کار مواد مخدر وارد شدی؟
این بار هم به اشتباه وارد زندان شدم! من هشت ماه بود که با همسرم جدا زندگی میکردیم. میخواستم از او طلاق بگیرم، چون زن صیغهای گرفته بود. با دختر سه ساله و پسر ده ساله ام در خانه مان زندگی میکردیم و همسرم خانه نمیآمد. یک روز ماموران به خانه مان آمدند و ۱۳ کیلو هرویین و نیم کیلو شیشه از خانه مان کشف کردند.۱۸۰ گرم هم در بازررسی دوم خودمان پیدا کردند. بعد هم من و شوهرم را بازداشت کردند. بعد از دستگیری بود که متوجه شدم گاهی وقتی من و بچهها خانه نبودیم شوهرم به خانه میآمده و موادمخدر را جاسازی کرده بود! من همدست او نیستم و همسر صیغهای اش همدست او هست.
پس تو یک بار به اشتباه حبس کشیدی و این بار قرار است به اشتباه اعدام شوی؟
در دادگاه محاکمه شدیم و من به یک بار اعدام و تحمل ۲۸ سال حبس محکوم شدم. شوهرم هم به دو بار اعدام و ۲۸ سال حبس محکوم شد. اما من به حکم اعتراض زده ام. امیدوارم پذیرفته شود و حکم اعدام شکسته شود.
گفتی دو فرزند داری، آنها الان کجا هستند؟
با پدر و مادر من در ورامین زندگی میکنند. دلم میخواهد کسی متوجه نشود که پدر و مادرشان چه جرم سنگینی دارند. گاهی به آنها تلفن میزنم و برایشان از فیلمهایی که میبینم تعریف میکنم تا فکر کنند من سفر هستم!
مگر اینجا فیلم میبینی؟
بله واحد فرهنگی زندان هر روز یک ساعت برای مددجوها فیلم نمایش میدهد. من برای زندگی ام برنامه ریزی دارم. تا ظهر سرگرم کلاس هستم و بعد ناهار و کمی استراحت؛ و بعد هم فیلم میبینم و گاهی کتاب میخوانم.
مثلا چه فیلمی و چه کتابی؟
هر کتابی که در کتابخانه باشد. اما در یک ساعت زمانی که برای فیلم دیدن داریم، فیلمهای روز برایمان پخش میکنند.
الهام پرستیژ یک خلافکار باهوش حرفهای را در ذهنم تداعی میکند. به دو کودک او فکر میکنم که منتظرند روزی مادرشان از سفر برگردد و کلی سوغاتی برایشان بیاورد لابد!
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰