خاطرات زنانی که در دوران کرونا در غسالخانه کار می کنند
کد خبر: ۲۲۸۹۵۲
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۴۰۰ - ۱۳:۰۷

دریا قدرتی پور: گلوی لیوان چای را می گیرم بخاری ملایم از کناره های لیوان بالا می رود و توی گرمای اتاق چند متری محو می شود.

میهمان چند زن جوان هستم که حسشان به دنیا متفاوت است. قند توی دهنم آب نشده می گوید: چه خوب، بد دل نیستی، چای ما را می خوری.

چای ما! (همه شان باهم می خندند). پشت ماسک ها، چشم هایشان چروک می افتد و تمام حس خنده شان منتقل می شود به تو و صدایشان فضای مغموم اتاق را پر می کند:«مردم فکر می کنند ما چون مرده می شوریم، چای مان هم مال مرده هاست». به فاصله نشسته ایم. بوی الکل توی اتاق پیچیده. جرعه جرعه چای را می خورم ویادم می افتد به خط زرد منقطع که مرا به این سمت کشانده است. به سمت فاصله ای کوتاه بین مرگ و زندگی . اینجا صداها هم محو می شوند. «صداها». مرده ها که صدا ندارند. صدای آمبولانس اسلوموشن توی گوشم است. یک جسم سرد و بی روح جلویم افتاده، توی کاور سیاه رنگی که قرار است ویروس را پخش نکند، مثل یک گلوله سخت و سفت. می ترسم.

شما نمی ترسی ؟

اولین بار چرا. راننده آمبولانس می گوید. احمد. م 32 ساله اهل نجف آباد.وقتی اولین مسافر بی جانش را که به مقصد می رسانده، 21ساله بوده و حالا 10-12 سالی می شود که به این کار مشغول است. حالا به قول خودش کسب و کارش مرده هاست.میانگین بین 50 تا 70 مرده را حمل می کند و می آورد.ازهیچکدامشان هم نمی ترسیده. شاید حالا . شاید همان اول از اولین مرده ای که توی آمبولانس گذاشته ترسیده خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را می کرده ترسیده. بعدها برایش عادی شده و حالا که دیگر برایش جا افتاده. هر مرده یک تلنگر است برای احمد. هر روز یک روز برای نبودن. زنگ مرگ همیشه هوشیار نگهش می دارد:« حالا که این ویروس آمده، انگار روزهای اول کارم هست. از مرده ها می ترسم. از اینکه بشوم ناقل، بروم خانه و بچه هایم و زنم هم بگیرند، می ترسم. یکبار همه گرفته ایم، اما خدا را شکر ضعیف بود. حالا امید به خدا».

آمبولانس می ایستد. چند نفر جسم بی جان را می گیرند و می گذارند روی ریل. باز هم فاصله ها منقطع و محدود. بین یک سنگ تخت مستطیل شکل و فضای بیرون. دو طرف سنگ مستطیلی است که به اندازه یک انسان متوسط قد کشیده است و شیاری دارد که رو به پایین منحرف شده است، بدون اینکه بهم متصل شود. سنگی که تنها امکاناتش سوراخی است که آب از آن می رود داخل فاضلاب! آنجا باز هم فاصله را حس می کنی.

مرده از شیارهای لاستیکی عبور می کند و می لغزد روی دست زن ها. با لباس هایی متحد الشکل. روپوش سبز با پیشبند سفید و مقنعه آبی روشن، با شیلدهای طلقی، چکمه های بلند و دستکش های نارنجی رنگ. اینجا معراج است. اتاقی سرد و نمناک با بویی ناآشنا. هر کدامشان یک انبار از حرف هایی هستند که برای هیچکس نگفته اند . یک گنجینه از خاطراتی که زندگی مردگان را در آن مخفی کرده اند. کسانی که زندگی را بهتر از زنده ها می فهمند.خاطره های تلخ یا شیرین، سیاه یا سفید از خانه یکی مانده به آخری. سن و سال هایشان مختلف است. قدیمی ترینشان راحت تر حرف می زند. 15 سال است که با مرده ها به قول خودش سرو کله می زند، اما نه اینطور. او حالا از مرده ها می ترسد. از کرونا بیشتر.

از 15سال پیش بگو، چطور بود؟

مدیرمان خیلی سخت گیر بود. شاید نمی خواست اینجا استخدام شوم. به محض اینکه آمدم می خواست من را امتحان کند، یک پای قطع شده انداخت جلوی من، گفت بشور.

شستی؟

شستم به هر مصیبتی بود. شستم تا اینجا بمانم. می خواستم دختر شوهر بدهم، به این کار نیاز داشتم شوهرم کم آورده بود و به هیچ رنگی نمی توانستیم جبران کنیم. بعدها مرده شستن عادی شد، به لطف و کرم خدا موفق شدم، اما این یکی دوساله دیگر برایمان مثل قبل نیست. با ترس زندگی می کنیم.

دستگاه مکانیزه هم دارید که مرده ها را بشویید؟

نه همچین چیزی نیست. هر کدام داستان خاص خودشان را دارند. مرده هایی که به مرگ طبیعی مرده اند و کسانی که مجهول الهویه هستند و شاید چند روزی در خیابان یا بیابان مانده اند. بیمارستانی ها و کسانی که تصادف کرده اند. آنهایی که کرونا داشته اند و باید با آداب خاص تری شسته شوند. هر کدام فرق دارند. حرفه ای ترها و کسانی که زودتر به این شغل آمده اند بالاخره دست و کارشان سریع تر است. حالا که کرونا آمده تعداد مرده ها هم زیادتر شده . تعدادشان بعضی وقت ها این قدر زیاد است که می روند توی نوبت .

صدای قرآن ملایمی از توی بلندگو به گوش می رسد که هر از گاهی جایش را به دعا و مناجات می دهد و گاهی با شیونی پیوند می خورد. صدای جیغ زنان یک آن بند نمی آید. غسال ها عادت کرده اند به لحظه های دردناکی که هر روز با آن برخورد می کنند.اما هنوز هم برایشان غم انگیز است. این را زن غسال 37ساله می گوید:«همه ما اینجا ضعف اعصاب داریم». او هم به خاطر کم و کسری خانواده اش به این راه کشیده شده است. از محیطش هم خوشش آمده: « محیطش زنانه بود ترجیح دادم بیایم اینجا، اما چیزی که خیلی ناراحتمان می کند این است که مردم به ما مثل یک میکروب نگاه می کنند. به خصوص حالا. کرونا که آمده حتی بچه هایمان از ما می ترسند. به ما می گویند مرده شور. اسم ما غسال است».

کارت را از کی شروع می کنی؟

کارمان از یک ربع به هشت صبح شروع می شود تا چهار بعد از ظهر. البته وقتی که این ویروس آمد، شیفت هایمان بیشتر هم شد. تا حالا این قدر توی زندگیم مرده ندیده بودم که در یک روز بیاورند. توی تعطیلات هم باید بیاییم. مرده که خبر نمی کند. هر روز هفته هستند، نباید روی زمین بمانند.

هیچوقت نترسیدی؟ به خصوص حالا که کرونا هم هست؟

غسال کارکشته می گوید: «تا به حال خیلی پیش نیامده که از جنازه بترسم وترس باعث شود نتوانم کار کنم، اما همانطور که گفتیم این یکی دو ساله، نه برای خودمان، بیشتر برای خانواده مان می ترسیم. می ترسیم ناقل باشیم، این ویروس همه را ترسانده. به خصوص ما که همیشه با آنها سر و کار داریم. چندین نفرمان کرونا گرفتند و مردند. خیلی ها مردند. ( دلشان پر است).

تعدادتان که کم شد مشکل پیدا نکردید با این همه مرگ ؟

خب مجبور بودیم تا آمدن نیروی جدید، دوام بیاوریم. سخت بود؛ مرده های زیادی توی سردخانه منتظر ماندند تا نوبتشان بشود.

حالتان بد نمی شود؟ به هر حال تعدادشان زیاد است.

بعضی وقت ها. خستگی امان می برد. به غیر از کرونا، بعضی ها تصادف کرده اند و بدنشان پاره پاره شده. بعضی جنازه ها فاسد شده اند و بعضی هم مشکلات دیگری دارند. یک بار یک جنازه آوردند که سرش جدا شده بود و ما باید آنرا بخیه می زدیم.

مثل جراح ها؟

با یک فرق. جراح ها باز می کنند ما می بندیم. وقتی اینجا می آیی با مردم عادی فرق می کنی. یک جورهایی دیگر شبیه آنها نیستی. (بیراه هم نمی گوید).

کابوس هم می بینی؟

اول ها که شروع کرده بودم، چرا می دیدم . همه ما می بینیم. به خصوص بعد از کرونا. مرده ها روی هم تلمبار شده بودند. یکبار که مرده ای را شستم و بعدبرای استراحت آمدم خوابم برد. خواب دیدم همان مرده آمده بالای سرم به من گفت: شیلنگ را که گرفتی کل استخوانهایم از هم پاشید، چرا بسم ا... نگفتی؟یکدفعه از خواب پریدم. ازهمان موقع به بعد سعی کردم که هر مرده ای که برای شستن می آورند بسم ال...بگویم.

غسال سی و یک ساله دیگری که پنج شش سالی می شود در سالن تطهیر کار می کند، یکی دیگر از آنها است. یک پسر هفت ساله دارد و می گوید: «پسرم نمی داند اینجا کار می کنم». شوهرش معتاد بوده و خیلی وقت پیش او و پسرش را ترک کرده است. این شغل را که انتخاب کرده، همه فک و فامیلش ترکش کرده اند. حتی برادرش هم دیگر در خانه اش چیزی نمی خورد. همین موضوعات بوده که باعث شده غسال دیگری که 29 ساله است، اصلا به فامیلهایش نگوید که اینجاست. به همکارانش سپرده بوده که هر وقت آنها اینجا آمدند او را خبردار کنند.تقریبا همه شان همینطور فکر می کنند، نه دوست دارند اسمشان و نه فامیلشان را به کسی بگویند. دلشان می خواهد مبهم بمانند.

با اینکه این کار برایتان عادی شده غمگین هم می شوید؟

مردم فکر می کنند ما قسی القلب هستیم، اما واقعا اینطور نیست. خیلی وقت ها غمگین می شویم. برای بچه ها یا جوان ها. کسانی که زودتر از آنچه که باید از دنیا چشم بسته اند.قبلا پیرها بیشتر بودند. حالا کرونا به جان جوان ها افتاده و به آنها هم رحم نمی کند. مرده های جوان هم بیشتر شده اند. همین ها غمگینمان می کند. دل داریم بالاخره.

(خاطراتشان زیاد است. به طور متوسط هر کدامشان روزی با15-10جنازه و بلکه بیشتر، طرفند و همین کافی است که دفترچه ی خاطرات ذهنیشان پر شود، از اسم و چهره و خاطرات مربوط به آن هایی که همراهانشان با شیون و گریه سرگذشتشان را می گویند.

تا حالا نزدیکانتان را هم شسته اید؟

یکی از غسال ها می زند زیر گریه –دخترم- 13 سالش بود. یک بیماری نادر داشت که نگذاشت جوانیش را ببینم، از دستم رفت. خودم غسلش دادم. توی کفن، قد کشیده بود.

غسال بعدی با صدای منقطع می گوید:« مادرم را همین چند وقت پیش شستم. کرونا گرفت و رفت». بقیه هم یا خواهرشان را شسته اند و یا خاله یا فامیل های دورتر را.

سکوت همه جای اتاق را اشغال می کند. صدای ریزی می آید و صدای مهره هایی که از نخ تسبیح یکی یکی جدا می شود و روی هم می افتد. اینجاست که اثبات این که غسال ها قسی نیستند، کار سختی نیست. اگر سنگی شده بودند، محال بود، با به یاد آوردن خاطره ای که مثلا دو سه سال پیش اتفاق افتاده، اینطور به هم بریزند و نتوانند بغضشان را کنترل کنند، اشک هایشان جاری شود و برای یکدیگر عزاداری کنند:«روز بدی بود. روز سختی بود. برای همه ما بد بود. دختر جوان همکارمان ازدست رفته بود...

غسال جوان دیگری می گوید.

«برای غسال ها شستن کودک، نوزاد و نوجوان و جوان هیچوقت عادی نمی شود. هر بار که یک کودک یا جوان می آورند، همه به گریه می افتیم».

سوت آغاز کار فضا را پر می کند و باز سکوت مرگباری جایگزینش می شود و گاهی شیونی آن را می شکند. همه غسال ها، لباسهایشان را می پوشند تا برای روز سخت دیگری آماده شوند. چشم هایشان پشت ماسک های سفید لبخند می زند؛ هر کدام می روند سر کارشان. خداحافظی آخر، معنای خاصی دارد، برای کسانی که سال هاست می دانند اینجا خانه آخر است.

آسمان به خون نشسته ،سوز سرد غروب باغ رضوان، رُخ نشان می دهد و آخرین طلیعه های نور روی تابلوی «معراج» خودنمایی می کند....

برچسب ها: مرگ ، غسالخانه ، معراج ، کرونا ، نصف جهان ، 117 ،
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار