خاطره عضو شوراي حل اختلاف شعبه زندان رجايي شهر
کد خبر: ۵۲۳۸۵
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۶ - ۱۸:۰۱

شاگرد کبابي که در جريان سرقت پول ها صاحب مغازه را به قتل رسانده بود به قصاص محکوم شد و در پاي چوبه دار از اولياي دم خواست که از قصاص صرف نظر کنند.

يک عضو شوراي حل اختلاف شعبه زندان رجايي شهر در خاطرهاي بيان ميکند: حدود 23 سال پيش جواني که تازه به تهران آمده بود در يک کبابي مشغول کار ميشود. شبي پس از تمام شدن کار، صاحب کبابي دخل آن روز را جمع ميکند و به بالکن ميرود تا استراحت کند.

درآمد آن روز کبابي، شاگرد جوان را وسوسه ميکند ودر جريان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل ميرسد. شاگرد جوان متواري ميشود؛ اما بعد از مدتي دستگير و به زندان رجايي شهر منتقلميشود.

حکم قصاص مرد جوان صادر ميشود، اما اجراي آن حدود 18 سال به طول ميانجامد. ميگويند شاگرد جوان در طول اين مدت حسابي تغيير کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغيير کرده بود که همه زندانيها قلباً دوستش داشتند.

پس از اين مدت خانواده مقتول که آذري بودند، براي اجراي حکم ميآيند، همسر مقتول و سه دختر و هفت پسرش آمدند و در دفتر نشستند. فضا سنگين بود و من با مقدمهچيني و شرح احوالات فعلي قاتل، از اولياي دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند.

همسر مقتول گفت: «من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام» و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترين برادرمان واگذار شده است. بههرحال برادر کوچکتر هم زير بار نرفت و گفت:«اگر همه برادرها و خواهرهايم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نميگذرم؛ زماني که پدرم به قتل رسيد من خيلي بچه بودم و اين سالها، يتيم بودم و واقعاً سختي کشيدم.»

پسر کوچک خانواده روي اجراي حکم مصر بود. با خودم گفتم شايد اگر خود زنداني بيايد و با آنها روبهرو شود، چيزي بگويد که دلشان به رحم بيايد بنابراين گفتم زنداني را بياورند. هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها يک پيراهن نازک تنش بود؛ وقتي آمد رفت کنار شوفاژ کوچکي که در گوشه اتاق بود ايستاد به او گفتم اگر درخواستي داري بگو. او همآرام رو به من کرد و گفت:«درخواستي ندارم».

وقت کم بود و چاره ديگري نبود. مادر و يکي از دختران در دفتر ماندند و 9 برادر و خواهر ديگر براي اجراي حکم وارد محوطه اجراي احکام شدند. جالب بود که مادر موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شيرش را حلالشان نميکند. بههرحال شاگرد قاتل، پاي چوبه دار ايستاد، همهچيز آماده اجراي حکم بود که در 
لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولياي دم کرد و گفت:«من يک خواسته دارم». من که منتظر چنين فرصتي بودم گفتم دست نگه داريد تا آخرين خواستهاش را هم بگويد.

شاگرد قاتل گفت: «18 سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما اين مدت را تحمل کردهايد، حالا تنها 9 روز تا محرم باقيمانده و تا تاسوعا، 18 روز. ميخواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر اين 18 سال، 18 روز ديگر هم به من فرصت بدهيد. من سالهاست که سهميه قند هر سالم را جمع ميکنم و روز تاسوعا به نيت حضرت عباس (ع)، شربت نذري به زندانيهاي عزادار ميدهم. امسال هم سهميه قندم را جمع کردهام، اگر بگذاريد من شربت امسالم را هم به نيت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هيچ خواسته ديگري ندارم.»

حرف او که تمام شد فضا عوض شد. يکدفعه ديدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رويش را برگرداند و با بغض گفت: «من با ابوالفضل (ع) درنميافتم؛ من قصاص نميکنم.» برادرها و خواهرهاي ديگرش هم با چشمان اشکبار به يکديگر نگاه کردند و هيچکس حاضر به اجراي حکم قصاص نشد.

وقتي از محل اجراي حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت: «چه شد قصاص کرديد؟» پسر بزرگ مقتول ماجرا را براي مادرش تعريف کرد. مادرشان هم به گريه افتاد. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس (ع)ختم به خير شد و دل 11 نفر با نام مبارک ايشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند.


برچسب ها: سرقت ، قتل ، تهران ، بالکن ، شاگرد ، قصاص ، قاتل ،
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار