چه کسي فرمان عقب نشيني از نماد مقاومت ايرانيان را صادر کرد؟
کد خبر: ۵۵۰۵۳
تاریخ انتشار: ۰۳ آبان ۱۳۹۶ - ۱۶:۱۷

امروز 4 آبان ماه، مصادف با خاطره تلخ اشغال کامل خرمشهر به دست مزدوران بعث عراق است. آنچه در ادامه مي خوانيد، بخشي از خاطرات ناخدا هوشنگ صمدي، فرمانده تکاوران نيروي دريايي در خرمشهر از روز سوم و چهارم آبان ماه 1359 است که در کتاب تکاوران نيروي دريايي خرمشهر از سوي انتشارات سوره مهر به چاپ رسيده و حالا پايگاه اطلاع رساني مشرق نيوز آن را باز نشر داده است.

بعدازظهر روز سوم آبان سرهنگ حسني سعدي با بيسيم به من دستور داد خرمشهر را تخليه کرده و به آبادان عقب نشيني کنم. عين سخنان ايشان اين بود: «جناب ناخدا صمدي! آماده باشيد براي عقب نشيني.»

پل آبادان و خرمشهر زير آتش بود و هيچ تدارکات و مهماتي نمي رسيد. عراقي ها 90 درصد شهر را اشغال کرده بودند. شمار مدافعان تکاور و نيروهاي مردمي به 300 نفر هم نمي رسيد. نيروهاي عمل کننده مردمي و تکاور داخل شهر هم خسته بودند و روحيه چنداني براي ادامه مقاومت نداشتند. بنابراين، همه اين عواملي ايجاب مي کرد خرمشهر را تخليه کنيم تا در وقتي ديگر و با قدرتي بيشتر، بتوانيم دشمن را از آن بيرونبرانيم.

يکي از مصيبت هاي من پس از دريافت فرمان تخليه خرمشهر و عقب نشيني به ساحل شرقي کارون و خرمشهر شرقي، قانع کردن تکاوران و افسران و پاسداراني بود که در کنار خودم در شهر مشغول مقاومت بودند. همه آمدند. يادم هست محمد جهان آرا نبود، بلکه معاونش که اسمش يادم رفته حضور داشت. برخي از مقامات هم که در مسجد جامع بودند، آمدند.

وقتي همه را جمع کردم، گفتم: «از ستاد عمليات جنوب فرمان عقب نشيني صادر شده و بايد عقب بنشينيم.» هيچکس زير بار حرفم نرفت. همه شوکه شدند. يکي دو نفر هم بر سر خود زدند و روي زمين افتادند و شروع کردند به گريه کردن. بغض گلوي خودم را هم مي فشرد، اما در آن اوضاع حساسي و بغرنج و سرنوشت ساز،نمي توانستم احساساتم را بروز بدهم. بعد جر و بحث با بچه هاي خودم و سپاه و مسجدي ها شروع شد. بعضي چنان عصباني بودند که به من اعتراض و توهين مي کردند. يکي با صداي بلند گفت: «ناخدا! 33 روز است که هر روز مي گويي کمک مي آيد و هنوز هم خبري از کمک نيست. حالا پس از دادن اين همه شهيد مي گويي بايد عقب نشيني کنيم ؟ ما با چنگ و دندان جنگيده ايم و شهر را گرفته ايم تا سقوط نکند، آن وقت خودمان بيرون برويم و دو دستي شهر را تقديم عراقي ها بکنيم؟ من اين کار را نمي کنم. همينجا مي مانم تا کشته شوم! مرگ بهتر از تحمل شرمساري عقب نشيني است!» کمي که احساساتش فروکش کرد، گفتم: «ببينيد آقايان، ما نظامي هستيم. تا حالا گفته بودند مقاومت بکنيد، ما هم کرديم. حالا مي گويند عقب نشيني کنيم، باز هم اطاعت مي کنيم.» باز اعتراض و حتي پرخاش کردند. وقتي ديدم قانع نمي شود، گفتم: «آقايان! من الان به ستاد و شخصي جناب سرهنگ سعدي بيسيم مي زنم، شما خودتان گوش کنيد!» همه قبول کردند.

يادم هست همان موقع، ناخدا ابوطالب ضربعليان، ناخدا فتح ا... عسکري، ناوسروان ژاله، ناخدا علي دهقان، ناوسروان سليمان محبوبي و... هم بودند. خوشبختانه همه آنها الان زنده هستند و مي توانند شهادت بدهند. بيسيم را گرفتم و گفتم: «جناب سرهنگ! شما دستور عقب نشيني داده ايد، اما پرسنل حاضر به اطاعت نيستند.»

جناب سرهنگ حسني سعدي در حالي که صدايش را همه مي شنيدند گفت: «من از شما خواهش مي کنم بهشان توضيح بدهيد ما نظامي هستيم. تا حالا دستور مقاومت بود، الان بايد عقب نشيني بکنيم.»

بعد هم گفتم: «تکليف از من ساقط شد. الان قايق براي بردن ما مي آيد. هرکس مي خواهد بيايد و هرکس نمي خواهد بماند. مسئوليت با خودش است.»

ديدم عده اي گريه مي کنند... اما هر طور بود آنها را قانع به عقب نشيني کردم. همينقدر بگويم که از غروب آفتاب تا حدود 12 نيمه شب با آنها حرف زدم تا بالاخره راضي شدند.


برچسب ها: خرمشهر ، ایران ، آتش ، مزدور ،
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار