«نهنگ عنبر: سلکشن رویا» همانند همان ویدئوی مشهور You're My Heart, You're My Soul است که خوانندگانش سازی به دست دارند، بدون آنکه صدایی از آنها ساطع شود. فیلمی مملو از تصویر که اصل ماجرا پشت کولاژها گم میشود.
نهنگ عنبر گونهای از والها هستند که بزرگترین نهنگ دنداندار لقب گرفتهاند. «موبی دیک» یک نهنگ عنبر است که از موم حاصل از دستگاه گوارش آن، عطر میسازند.
در ابتدای رمان «موبی دیک»، هرمان ملویل اثرش را به ناتانیل هاوثورن تقدیم میکند تا نبوغش را تحسین کرده باشد. سامان مقدم نیز همچون ملویل، «موبی دیک»اش را با یک شروع ویژه و غیرمستقیم به نابغهای تقدیم میکند: وودی آلن.
موبی دیک سینمای ایران، نه همچون اثر ملویل از دل یک داستان ماجراجویانه سر بر میآورد و نه از خوانش-های فلسفی و روانکاوانه وودی آلن بهره برده است. موبی دیک سینمای ایران همه چیز را از یک نکته عاریه میگیرد: یاد قدیمها بخیر.
این سه بند، نخستین جملاتی بودند که نگارنده بر قسمت اول «نهنگ عنبر» با عنوان «عنبرِ» این «موبیدیک» چندان هم خوشبو نیست نگاشته است. نگارنده بر این نکته معتقد بود فیلم مقدم نسخه ضعیفی از «زلیگ» وودی آلن است که نمیتواند شخصیتپردازی کند و صرفاً با بازنمایی یک برهه تاریخی با تمام مشکلاتش، مخاطب را به ضرب موسیقی ممنوع آن دوران میخنداند. رویکرد هم تقلای مردی است که مرغ اقبال سایه بر او نمیاندازد تا او بدشانس خوشاقبال فیلم باشد. یک مرد عوضی در میان رویدادهای تاریخی که در نهایت خرابکاری و ماله کشیدن روی آن باشد؛ چرا که «ارژنگ صنوبر» قرار است قهرمان بانمک ماجرا باشد.
اکنون با نسخه دوم روبهروییم. ارژنگ قرار است به رویا دست یابد. کامش پس از سالها شیرین شود و این مرغ اقبال سایه بگستراند بر پیکره در آستانه پیری او. این میتواند پایانی شیرین باشد برای او؛ ولی آیا این پایان شیرین، شیرینیش از فروکتوز است که تن را شاداب و پرطراوات نگاه میدارد یا از ساکاروز پردردسر؟ پاسخ این پرسش هدف این نوشتار است.
«نهنگ عنبر 2» داستان چیست؟ ارژنگ صنوبر در آستانه وصال با رویا، در دورانی که متعلق به امروز است - به واسطه مدل IPhone ارژنگ - تصمیم میگیرد با رنوی قدیمی به شمال سفر کنند و در آنجا مراسم عروسیشان را با تأخیری چهل ساله برگزار کنند. در طول مسیر دو شخصیت با گوش دادن به دو نوار کاست به گذشته بازمیگردند و در این بین خاطرات موسیقیایشان زنده میشود. این خاطرات هم بیشتر به موسیقی آمریکایی دهه هشتاد مرتبط است؛ یعنی همان سالهایی که فیلم آن را هدف قرار داده است تا از انواع و اقسام ممنوعیتها بگوید.
اما فیلم از چند منظر روی هوا میماند، مثل همان ارژنگی که با تمام سادهدلیش، در آن بالن کذایی، در مقام حضرت ملکالموت در هوا میماند. فیلم به هیچ عنوان ربط و ضبطی با نسخه اولیه آن ندارد، نه در داستان و نه در فرم. بیایید از فرم شروع کنیم. در فیلم نخست روایت نسبتاً خطی بود. همه چیز در یک مسیر تاریخی پیش میرفت و قرار بود ما برهههای زندگی یک انسان متولد دهه پنجاه را مشاهده کنیم. تاریخ هم به واسطه تصاویر تقسیمبندی میشد: پیشاانقلاب، انقلاب، پساانقلاب، جنگ، سازندگی، اصلاحات و در نهایت محمود احمدینژاد. همه چیز شسته و رفته پیش میرود و نتیجه کار خندیدن به این لحظات تاریخی است.
در فیلم جدید شما با چنین فرمی روبهرو نیستید. همه چیز در گیرودار فلشبکهاست. راوی خود در عصر حاضر زندگی میکند و مهمتر آنکه این راوی در بیشتر مواقع در موقعیت داستانی قرار ندارد. یعنی در روایت فیلم دچار تشکیک است. اسم فیلم «سلکشن رویا» است؛ اما راوی به هیچ عنوان رویا نیست. روای ارژنگ است؛ اما در سفر نماهای موازی، ارژنگ گم میشود، همانند نماهای شمال. بماند که بیخودترین نماها و البته پرکنایهترین نماها، همان نماهای شمال است.
پس میتوان گفت فیلم در فرم چندان نسبتی با نسخه پیشین خود ندارد. با این حال نکته فرمی آزاردهنده در روایت نیست؛ بلکه در شخصیتپردازی است و این نکته مهمی در دنبالهسازی سینمایی است. اگر نقبی به دنبالههای سینمایی نه چندان پربار سینمای ایران زنیم، شاید اولین نام «کلاه قرمزی و پسرخاله» باشد که در ذهنمان متبادر میشود، دو عروسکی که تا به امروز به حیات هنری خود ادامه دادهاند و مهمترین دلیلش ویژگی ثابت شخصیتپردازی است. کلاهقرمزی در گذر تاریخ شاید در شکل عروسکی عوض شده باشد؛ ولی شخصیت او تغییر نکرده است. این راز مهمی در مورد فیلمهای دنبالهدار - به خصوص فیلمهای Marvel است. حال به «نهنگ عنبر» بازگردیم. آیا این ارژنگ همان ارژنگی است که در پایان نسخه اول دیدیم؟ پاسخ خیر است.
ارژنگ دیگر آن بدشناس سادهدل نیست. او بیشتر یک حواسپرت است که شاید از سر سن و سالش به چنین عارضهای دچار شده است. او حتی در جوانی هم آن ارژنگ سابق نیست. از آن انفعال نسخه اول بیرون آمده و کنشگرتر شده است. حالا در قامت یک عاشق سمج ظاهر شده است و مدام برای رویا قد و قامتی راست میکند. او همپای الویس فیلم میخواند، مینوازد و میرقصد و معلوم نیست این خوشرنگ و لعاب بودن ارژنگ چرا در نسخه نخست دیده نمیشود. تنها جایی که ارژنگ همان ارژنگ قدیم است، زمانی است که برای برداشتن موبایل به میان جاده میرود و همچون وودی آلن در «Scoop» در اوج منهدم میشود. البته این تنها مشکلات فیلم در دنبالهسازی نیست. اگر معیار تاریخی در فیلم نخست را در نظر بگیریم رابطه ارژنگ و جنگ و جبهه به زمانی بازمیگردد که تصمیم دارد برای یافتن رویا با پاسپورت جعلی از ایران برود و توسط دژبانی ارتش دستگیر میشود. اما در نسخه دوم ارژنگ در حالی از رفتن رویا آگاه میشود که در خدمت جبهه است!!!
ولی این همه ماجرا نیست. ما در این گفتار کمی از شخص مقدم فاصله میگیریم. او را به یک سریساز فیلمهای «بزن در رو» تقلیل میدهیم. سامان مقدم کسی است که برای «کافه ستاره»اش تجلیل شد. او را ستودند و «پارتی»اش بیانیه سیاسی نسل خودش لقب گرفت. با این حال، این مقدم در کجای «نهنگ عنبر» است. پاسخ کمی پیچیده است. او در زیرلایه فیلمش حضور دارد. حرفش را میزند. در میان آن همه ملغمه خواستههایش را نیز بیان میکند.
مقدم از همان نخستین فیلمش تا به امروز یک نکته را پی گرفته است: «ایرانی در ایران/ایرانی در خارج». واژه خارج در سینمای مقدم مفهومی خاص پیدا میکند. فیلمهایش همیشه در پی رفتن و ماندن است، حال کسی مثل ارژنگ میماند و ماندن را یک اصل احساسی میداند یا آنکه همانند دختر جوان «کافه ستاره» که قربانی میشود و یا مکس در «مکس» که پاک غلطاندازی است در میان جماعت درون. او حتی در «شمس العماره» نیز نیمنگاهی به این مسئله داشته است؛ ولی رویه او متفاوت شده است. در کلامش دچار تغییر و تحول شده است.
در «کافه ستاره» سفر از ایران بوی تلخی میدهد، مهلتی برای بازگشت وجود ندارد. دختر میرود و مسیر پشتسرش چنان عاری از نور است که بازگشت محال است. در «مکس» که بوی کمدی در آن تراوش میشود، اگرچه مکس از آن سوی مرزها بازمیگردد و نظم جهان برساخته را برهم میزند؛ اما در نهایت او بازمیگردد. در قسمت نخست «نهنگ عنبر» نیز رفتن معنای خاصی میدهد. رفتن به معنای رهایی از آن همه محاصرهای است که دو قهرمان آن را تاب میآورد. یکی میرود و تلخیهای تاریخی را نمیبیند و آنکه میماند جنگ در مرز و جنگ در سیاست را دنبال میکند.
اما در «نهنگ عنبر: سلکشن رویا» رویا بازگشته است و با ارژنگی روبهروست که در قامت یک بورژوای قدرتمند میتواند مجموعهای از آدمهای ناهمگن را برای مراسم ازدواجش گرد هم آورد. او پیروز ماجراست. رویا بازنده زندگی عشقی است. اگرچه شخصیت کنونی رویا هیچ سنخیتی - همانند ارژنگ - با رویای سابق ندارد؛ اما این بازگشته از ینگه دنیا یک ناجی ایرانی پیدا کرده است و شاید ناجیهای ایرانی. پس به نظر نگاه مقدم دچار چرخش شده است. چرخشی که میتوان در فیلم نیز آن را چشید. جهانی که در آن روزی داشتن ساز روی دوش جرم محسوب میشد، اکنون به جایی رسیده است که در کرانه دریا، در حضور یک روحانی، موسیقی جاری و ساری است و کسی را آزار نمیدهد. پس آن همه درگیریها برای چه بود؟ برای رسیدن به نقطه اول؟
با این همه فیلم مقدم حرفش زیر خروارها نماها و سکانسهای مخدوش سینمایی مدفون میشود. فیلم در ساخت از نسخه قبلی عقب میافتد. داستانی هم برای تعریف ندارد. «سلکشن رویا» هم شاید حکم مکگافین پیدا کرده است که همان کارایی هم ندارد. در نهایت با فیلمی روبهروییم که قرار است بفروشد و فراموششود. همانند همان ویدئوی گروه Modern Talking که موسیقیش در فیلم شنیده میشود.
زمانی که در 1985 این گروه آلمانی نسخهای ویدئویی از You're My Heart, You're My Soul ارائه میکنند یک keytar روی دوش توماس آندرس است و یک گیتار الکترونیک روی شانههای دیتر بولن و این در حالی است که در موسیقی این آهنگ نه خبری از keytar است و نه گیتار. «نهنگ عنبر» نیز چنین است؛ آنچه نشان داده میشود به واقع در فیلم نیست.
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰