گفتگو با همسر شهید محسن حججی که تصویر اسارتش واکنش های فراوانی برانگیخت
حالا کسی نمانده که آن عکس معروف را ندیده باشد، کسی نمانده که ماجرای سربریده شهید مدافع حرم «محسن حججی» را نشنیده باشد؛ جوانی که تیرماه 1370 در اصفهان بهدنیا آمد و مردادماه 1396 در سوریه به شهادت رسید. حالا همه جا پر است از قصه رشادت جوانی دهه هفتادی که آرزویش شهادت بوده است. آرزویی که حالا یک طور خاص، یک شکل غریب، رنگ حقیقت گرفته است. پایگاه اطلاع رسانی جام جم آنلاین با «زهرا عباسی» همسر این شهید مدافع حرم، به بهانه شهادت همسرجوانش بهگفتگو نشسته که بخش هایی از آن را می خوانید.
خانم عباسی چطور با شهید حججی آشنا شدید؟
اگر ماجرای آشنایی ما را کسی از محسن میپرسید میگفت ما به واسطه شهدا باهم آشناشدیم، حالا من هم همان رامیگویم: «ما به واسطه شهدا آشنا شدیم.» من در یک نمایشگاه که مربوط به دفاع مقدس و بزرگداشت شهدای این دوران بود کار میکردم، همسرم هم در یک دورهای آنجا با ما همکار شد، همدیگر را دیدیم و به قول محسن، این شهدای دفاع مقدس بودند که واسطه آشنایی ما شدند.
چند وقت با همدیگر زیر یک سقف زندگی کردید؟
ما 11 آبان 91 عقد کردیم؛ 9 مرداد 93 ازدواج کردیم و زیر یک سقف رفتیم. تنها فرزندمان «علی»، هم 24 فروردین 95 به دنیا آمد.
چطور شد که مدافع حرم شد؟
قضیهاش طولانی است...محسن همیشه فعالیتهای جهادی و فرهنگی داشت اما موقعی که به خواستگاری من آمد هنوز عضو سپاه نبود، یعنی بحث مبارزه و... هنوز در زندگیاش مطرح نشده بود، با این حال علاقه زیادی به شهادت داشت. یادم هست سر سفره عقد که نشسته بودیم به من گفت :« الان فقط من و تو داخل این آینه مشخص هستیم، از تو میخواهم که کمک کنی من به سعادت شهادت برسم.» من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش کنم. در این چند سال هم همیشه همه تلاشم این بود که این خواستهای را که سر سفره عقد از من داشت، انجام بدهم. حتی خودم از او خواستم که اگر امکان دارد، عضو سپاه بشود. گفتم خیلی دوست دارم همسرم سپاهی باشد. محسن چون خودش هم علاقه داشت، از این پیشنهاد استقبال کرد فقط گفت: «زهرا اگر من این مسئولیت را قبول کنم، هرجایی که اسمی از اسلام بیاید، میروم و از اسلام دفاع میکنم، چه مرزهای کشورخودمان باشد، چه یک کشور دیگر... تو با این قضیه مشکلی نداری؟» گفتم: «نه...مشکلی ندارم.»
واقعاً نداشتید؟
نه، واقعاً نداشتم. چون این راهی بود که محسن انتخاب کرده بود، راهی بود که او را به آرزویش میرساند. بعد هم محسن با توجه به سوابق فعالیتهای جهادیاش و خصوصیاتی که داشت توانست به عضویت سپاه دربیاید و ازهمان موقع که محسن عضو سپاه شد، بحث مدافعان حرم پیش آمد و تنها آرزوی همسرم این بود که اعزام به سوریه قسمت او هم بشود.
چرا این آرزو را داشت؟
میگفت اگر ما 1400سال پیش نبودیم که یار و یاور اهل بیت(ع) باشیم، حالا این فرصتی است که به ما داده شده و نباید این فرصت را از دست بدهیم. حتی دفعه اولی که میخواست اعزام شود، من باردار بودم، محسن آمد با خوشحالی گفت که بالاخره با کلی خواهش، اسم من درآمده و با اعزامم موافقت شده است، میخواهم بروم سوریه اما تو به کسی نگو که بارداری که مخالفت نکنند. من هم همینکار را کردم و محسن چند روز قبل ازمحرم 94 اعزام شد و بعد از اربعین 94 به خانه برگشت.
بعد از اینکه از سوریه برگشت، چه حال و هوایی داشت؟
هم خوشحال بود هم یک حسرت عجیب داشت. دلیل خوشحالیاش این بود که میگفت فرصتی برایش فراهم شده که به وظیفهاش که دفاع از اسلام بوده عمل کند، همینطور چون سردار سلیمانی را ملاقات کرده بود خیلی خوشحال بود، چون از قبل آرزو داشت که یک روزی ایشان را از نزدیک ببیند. نسبت به سردار سلیمانی یک ارادت خاصی داشت و همیشهمیگفت الگویش در زندگی سردار سلیمانی است. این دفعه دوم هم که رفت میگفت زهرا دعا کن من دوباره سردار را ببینم، میخواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در سوریه بمانم و تا تمام نشدن جنگ برنگردم ایران.
حسرتش برای چه بود؟
میگفت من در هر عملیاتی که داشتم، هر آن شهادت را میدیدم که به طرفم میآید اما نصیبم نمیشود. میگفت: «تیر به سمتم شلیک میشد اما از کنار سرم رد میشد، ترکش میآمد اما ترکشها سرد بودند عمل نمیکردند، خمپاره بغلم زمین میخورد اما منفجر نمیشد... حتی یک بار وقتی داخل تانک بودم ، تانک را زدند، همه گفتند که حتماً شهید شدم اما من حتی یک خراش هم برنداشتم.» بعد میگفت: «زهرا، لابد من یک جای کارم می لنگد، یک جای کارم اشکال دارد که شهید نمیشوم.» گله میکرد که چرا من شهادت را میبینم اما شهادت به سمتم نمیآید... آن موقع من هنوز باردار بودم، میگفتم غصه نخور، صبر کن، حتماً باید شرایطش مهیا باشد. محسن هم میگفت: «من یک سقف بالای سر تو و این بچه درست کنم،ان شاءا... دیگر همه چیز حل می شود و میدانم که کارم حل است و همینطور هم شد روزی که سقف خانه ما را زدند و کار سقف تمام شد، من خبر اسارت محسن را شنیدم.
این دفعه دوم کی اعزام شد به سوریه؟
27 تیرماه اعزام شد.
این بار خداحافظی برایش سختتر نبود؟ بالاخره علی به دنیا آمده بود و به عنوان یک پدر و یک همسر وابستگی محسن به خانوادهاش قطعاً بیشتر شده بود.
شاید باورتان نشود اما محسن واقعاً راحت از من و فرزندمان دل کند. چون عشق اصلیاش خدایی بود. همه میدانستند که چقدر من ومحسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه میخوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه میگفت زهرا درعشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن ولی وقتی که پای حضرت زینب(س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را میگذارم و میروم.
این دفعه دوم، حتی ته دلتان هم مخالف رفتنش نبودید؟
نه نبودم... چون آرزوی قلبیاش را میدانستم. بخاطر همین هیچوقت کاری نمیکردم که ناراحت باشد، دوست داشتم از جانب من و علی خیالش راحت باشد و با خیال راحت برود. حتی یک بار همین اواخر که سوریه بود و زنگ زد گفتم محسن جان من اینجا کلاس معرفت نفس میروم، به من گفتهاند که اگر از هر شهیدی بعد از شهادت بپرسند که شما برای چه آمدی و شهید شدی و او بگوید که آمدم از حرم دفاع کنم، این قبول نیست. گفتم محسن تو را به خدا نیتت را فقط برای خدا بکن. فقط و فقط برای خدا بجنگ. بگو خدایا من آمدهام از حرمین دفاع کنم برای رضایت تو... محسن این را که شنید گفت: «زهرا، چقدر دلم را آرام تر کردی...حالا با خیال راحت اینجا هستم.»
از اسارت محسن چطور باخبر شدید؟
سه شنبه بود که عکس محسن را در تلگرام دیدم.
همان عکس معروفی را که محسن را اسیر داعشیها نشان میدهد؟
بله همان عکس را دیدم. من تلگرام محسن را روی گوشی خودم نصب کرده بودم، یک دفعه دیدم در یکی از گروههایی که با دوستانش داشت، عکسی را فرستادند و گفتند برای آزادی این اسیر دعا کنید. من عکس را باز کردم و دیدم این اسیر محسن من است.
چه حالی داشتید؟
انتظار اسارتش را نداشتم بخاطر همین شوکه شدم اما چون محسن از من خواسته بود کمک کنم در مسیر شهادت باشد، آرزو کردم که به همان هدفش برسد. من میدانستم که اگر محسن الان هم شهید نشود، اول و آخر شهید میشود، چون مسیرش شهادت بود و با تمام وجودش شهادت را میخواست.
همسر شما در این عکسی که منتشر شده، آرامش عجیبی دارد، آنقدر که این آرامشش نظر همه را جلب کرده است و در این چند روز خیلی ها از اسیری میگویند که بدون ذرهای ترس مقابل داعشیها ایستاده است. خودتان محسن را در این عکس چطور دیدید؟
همانطور که بود دیدم. شما این عکس را نگاه کنید، انگار نه انگار که شوهر من تیر خورده و اسیر دست داعشی هاست، عکس طوری است که انگار محسن، آن نیروی داعشی را اسیر گرفته. به چشمهای شوهر من نگاه کنید، اصلاً ترس در این چشمها نیست، همهاش شجاعت است، دلیری است، محسن توی این عکس مثل کوه است، با صلابت است.
خبر شهادت محسن را کی شنیدید؟
ساعت 3 بامداد چهارشنبه... من اصلاً خواب به چشمم نمیآمد، بعد از اینکه عکس اسارتش را دیده بودم مدام فکر میکردم که الان محسن در چه حالی است، یک دفعه دیدم در گروه های تلگرامی زدند که شهید بیسر، شهادتت مبارک... دیدم این شهید بیسر، محسن من است. همان موقع فهمیدم که محسن به آرزویش رسید. من افتخار کردم که محسن شهید شده،گفتم خدایا شکرت که محسن به آرزویش رسید.
یعنی تصویر پیکر بی سرهمسرتان را هم بعد از شهادت دیدید؟
بله من تصویر بدن بیسرش را دیدم، خیلیها به من گفتند که این عکس را نبین، گفتند تو همان عکسی را ببین که محسن استوار ایستاده و اسیر شده، این یکی را نگاه نکن. اما من گفتم نه اینطور نگویید، مگر حضرت زینب(س) در مجلس یزید نفرمودند که «ما رأیت الا جمیلا.» من هم هیچ چیز جز زیبایی در این مسیر، در این عکس نمیبینم.
فکر می کنید وقتی علی بزرگ شد و این عکس را دید چه احساسی نسبت به این عکس داشته باشد؟
اگر علی آن جوری که من دوست دارم، تربیت شود و بزرگ شود، قطعاً به این عکس افتخار میکند و قطعاً همین مسیر را انتخاب میکند و ان شاءا... مثل پدرش شهادت نصیب او هم میشود. علی با همین دوتا عکس یعنی اسارت و شهادت پدرش میفهمد که او چقدر شجاع بوده، چقدرمرد بوده، با غیرت بوده، با ایمان بوده.
در صحبتهایی که شده از نحوه اسارت ایشان خبردار شدید؟
بله گفتند که در منطقه «التنف» در مرز عراق و سوریه، محسن با همرزمانش عملیات داشتند، که داعشیها بعضیها را شهید و زخمی میکنند و از آن جمع فقط محسن اسیر میشود. دوستانش دیده بودند که محسن تیر خورده و اسیر شده است. بعد هم شنیدم که محسن را تیرباران کردهاند بعد هم سر از بدنش جدا کردهاند. اما من از این شهادت ناراحت نیستم، من خوشحالم، الان هم اگر گریه میکنم بخاطر اهل بیت(ع) گریه میکنم، به حال خودم گریه میکنم که از محسن جا ماندم. به هرکسی هم که به مجلس محسن میآید و گریه میکند میگویم خواهش میکنم اشکتان هدف دار باشد. برای حضرت زینب(س) اشک بریزید، برای امام حسین(ع) اشک بریزید تا دل شهید من هم راضی بشود.
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰