پ
اشکان خطيبي در اصفهان از چاپ چهارم کتابي که ترجمه کرده رونمايي کرد
کد خبر: ۱۲۱۴۷۸
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۳۹۷ - ۱۷:۴۲

نصف جهان: «حورا» نگاهي به سه پنجره ارسي بالاي اتاق «محل انتظار» مي اندازد و در حالي که محو تماشاي شيشه هاي رنگي خيره کننده آن شده مي گويد: «چقدر اين خانه، قديمي و خراب است.» همين حرف او باعث مي شود «هستي» که در ازدحام جمعيت به ديوار کناري در ورودي اتاق ميخکوب شده تلاش کند کمي بچرخد و آنچه دوستش را به حيرت واداشته تماشا کند اما موفق نمي شود و «حورا» به او مي گويد: «تو نمي خواهد ببيني و گرنه گردنت مي شکند!»

البته اين فقط «حورا» و «هستي» نيستند که توانايي تکان خوردن ندارند؛ ده ها نفر در حياط «خانه صفوي» دوشادوش هم ايستاده اند؛ تنگ ِتنگ طوري که جاي سوزن انداختن هم نيست. همه اين قريب به 200 نفر به سمت در بسته کوچک و چوبي اتاقي که با يک تکه کاغذ بالاي آن نوشته «محل انتظار» هجوم مي آورند در حالي که داخل اين اتاقک قديمي هم بيش از 40 نفر روي صندلي هاي قرمز رنگ نشسته اند.

يکي از آن 40 نفر خوشبخت زن مسني است که پالتوي طوسي رنگي به تن دارد و روي صندلي هاي رديف دوم نشسته و به خانم جواني که کنارش است توضيح مي دهد چطور سر از اينجا در آورده: «داشتم مثل هر روز عصر در خيابان خاقاني پياده روي مي کردم که انبوه جمعيت مقابل خانه صفوي نظرم را جلب کرد و همراه آنها وارد ايوان شدم تا ببينم چه خبر است؟ گفتند قرار است جشن امضاي کتاب"عشق و نفرين" با حضور مترجمش اشکان خطيبي برگزار شود، از حضورم پشيمان شدم؛ من از اين بازيگر بدم مي آيد!»

ساعت از 5 عصر گذشته و هوا رفته رفته تاريک مي شود. جوانان و نوجوانان بسياري در ايوان صفوي منتظر هستند مراسم شروع شود تا هنرمندي که بانوي مسن مي گويد از او خوشش نمي آيد در جايگاهي که گوشه ايوان برايش مستقر کرده اند حاضر شود و برايشان حرف بزند.

آفتاب غروب کرده و بالاخره انتظارها سر مي آيد؛ اشکان خطيبي پشت ميز مي نشيند و برنامه، جلوه رسمي تر به خودش مي گيرد در حالي که هنوز عده اي در راهروي باريک ورودي در صف خريد کتاب ايستاده اند و اينقدر اين فروش کتاب و دريافت هزينه به کندي صورت مي گيرد که صداي اعتراض آنها بلند مي شود.

بازيگر مطرح سينما، تئاتر و تلويزيون با ابراز خوشحالي از اينکه رونمايي از يک کتاب دليل جمع شدن افراد در خانه صفوي شده نه گفتگو و گرفتن عکس، از همه حضار به علت اينکه در هواي سرد و در يک روز «غير معمول» اول هفته در اين مکان گرد آمده اند تشکر کرد و پس از معرفي کتابش با بيان اينکه «عشق و نفرين» پس از 13 سال مجوز چاپ دريافت کرده اعلام کرد که رونمايي اين کتاب در اصفهان همزمان شده است با چاپ چهارم آن.

اشکان خطيبي در ادامه مي گويد چاپ چهارم کتابش در عرض يک ماه صورت گرفته که به گفته او خيلي ها معتقدند علتش معروفيت مترجم آن است. اين بازيگر اظهار کرد: «من خوشحالم که اين نمايشنامه به علت شناخته شده بودن من به فروش مي رسد و چه خوب است که آدم از شهرتش براي بالا بردن سطح مطالعه و تشويق افراد به کتاب خواندن استفاده کند.»

کتابي که آرزوها را برآورده کرد

ساعت از 6 گذشته که در ورودي اتاق «محل انتظار» براي بار دوم باز مي شود و «هستي» و «هورا» بالاخره موفق مي شوند به زور از لابه لاي جمعيت خودشان را به داخل اتاق پرتاب کنند. مادر «هستي» رو به يکي از مسئولان که از آنهايي که همچنان پشت در مانده اند مي خواهد در يک خط به صف شوند، مي گويد: «شما بايد از قبل درست برنامه ريزي مي کرديد.» يک نفر ديگر هم که در آن شلوغي فقط صدايش شنيده مي شود معترض مي شود که چرا نفرات را به ترتيب ليستي که هنگام ورود به ايوان پر کرده اند به داخل نمي فرستند. «سمانه» که خيلي وقت است وارد اتاق شده و منتظر دوستش بوده از اين هياهوها متعجب مي شود. به اعتقاد او يک دقيقه ديرتر و زودتر آنچنان فرقي ندارد که بخاطرش کسي بخواهد اينقدر غر بزند.

«آن هم بخاطر کي؟! اشکان خطيبي. من اهل محافل شاهنامه خواني و اينجور جاها هستم؛ واقعاً اينجا چه مي کنم؟!»

اين بار وقتي پيرزني که پالتوي طوسي پوشيده بود بعد از حرف هاي «سمانه» اين را گفت، پسر جواني که پشت سر او نشسته بود زير لب به آرامي زمزمه کرد: «خوب است نمي خواهي اينجا باشي و زودتر از همه هم آمده اي داخل.» آقاي «شيرنشان» که از طرفداران پروپا قرص اشکان خطيبي است در ادامه گفت: «من بر خلاف اين خانم، اشکان خطيبي را خيلي قبول دارم. به نظرم او آدم پُري است و در هر زمينه اي اطلاعات کافي دارد. نمي گويم درجه يک است اما در حدي که بايد مي داند و به کارش وارد است.» پسر جوان که در رشته عمران تحصيل کرده مي گويد به تئاتر علاقه بسياري دارد و اکثر اجراهاي خطيبي را ديده است از جمله «روزهاي آخر اسفند» و «ترانه هاي قديمي» که به کارگرداني محمد رحمانيان در تهران به روي صحنه رفته اند.

شايد بتوان گفت اين مهندس عمران از معدود افرادي باشد که در ميان اين جمعيت دويست سيصد نفري با نمايش و نمايشنامه آشنايي دارد و مي داند محتواي کتابي که خطيبي ترجمه کرده دو نمايشنامه است از «سام شپارد» نمايشنامه نويس، بازيگر و کارگردان آمريکايي. اکثر اين آدم هاي مشتاقي که در خانه صفوي در انتظار به سر مي برند، جوان ها و نوجواناني هستند که براي عکس گرفتن با سلبريتي محبوبشان آمده اند و جشن امضاي کتاب تنها بهانه اي است براي محقق شدن خواسته شان.

صندلي ها به ترتيب پر و خالي مي شود و طرفداران اشکان خطيبي در گروه هاي پنج تايي به سمت سالني که او نشسته هدايت مي شوند. اينجا ديگر نقطه آخر است؛ يک صندلي کنار صندلي هنرپيشه مطرح. نشستن روي اين صندلي يعني برآورده شدن آرزوي اين منتظران پرشور و درج امضايي از او به يادگاري در صفحه اول کتابشان و ثبت اين لحظه رؤيايي با فلش دوربين يا موبايل.

عشق و نفرين؛ مسئله اين است

هوا کاملاً تاريک شده، عقربه هاي ساعت در حوالي ساعت 7 شب مي چرخند. برخي از دخترها و پسرهايي که عکس و امضايشان را گرفته اند؛ به شکرانه اين اتفاق در قسمتي از حياط خانه که با نايلون هاي ضخيم از بخش اصلي جدا شده و حالت کافي شاپ گونه دارد نشسته اند و دور هم مشغول خوردن ذرت مکزيکي هستند و از آنچه گذشته تعريف مي کنند.

عده اي اما هنوز پشت در منتظرند، جمعيتي حدود سي چهل نفر؛ زن و مرد و حتي بچه و خانمي نابينا با عصايي در دست. آنچه باعث شده آنها بيش از يک ساعت و نيم در اين سوز سرما همچنان صبوري پيشه کنند چيزي نيست جز عشق و علاقه به يک سلبريتي؛ اشکان خطيبي. همان کسي که بانوي مسن پالتوپوش از او بدش مي آيد و مي گويد «مي روم ببينمش تا چيزي بارش کنم» که اين تضاد همان «عشق و نفرين» است.

***

کوتاه با اشکان خطيبي

بعد از ظهر روز شنبه اصفهاني ها در خانه صفوي ميزبان يکي از هنرمندان بنام در عرصه سينما و تئاتر و تلويزيون بودند. هنرمندي که حضورش در اصفهان نه بخاطر بازي در فيلم يا سريال بلکه بابت رونمايي از يک کتاب بود؛ «عشق و نفرين» که اشکان خطيبي 13 سال پيش آن را ترجمه کرده اما حدود يک ماه پيش به چاپ رسانده است. اين بازيگر که در عرصه هنرهاي ديگري از جمله اجرا، موسيقي، خوانندگي و کارگرداني تئاتر هم دستي بر آتش دارد همزمان با حضورش در اصفهان گفتگوي کوتاهي با «نصف جهان» انجام داد.

آقاي خطيبي! مميزي هايي که وزارت ارشاد براي کتاب «عشق و نفرين» اعمال کرد چه بود که صدور مجوز چاپ آن 13 سال طول کشيد و سرانجام چه شد که موفق شديد مجوز را دريافت کنيد؟

آنها سليقه اي ايراد مي گرفتند اما بالاخره به تعامل رسيديم.

استقبال جوانان و نوجوانان از کتاب شما زياد بوده و خودتان هم اذعان کرديد اين استقبال بيشتر به علت معروفيت و محبوبيتان در ميان جوانان بوده است. با اين اوصاف در نظر نداريد با اجراي تئاتر در شهرستان ها آنها را به سالن هاي نمايش هم بکشانيد؟

حتماً همينطور است و در فکر اجراي تئاتر در شهرستان ها هستم.

اخيراً موزيک ويديوي «پرده نقره اي» را منتشر کرديد که نشاندهنده مصائبي است که براي بازي در فيلم «سينما نيمکت» متحمل شديد، که اکران هم نشد و شما از سينما خداحافظي کرديد. اينکه همزمان با انتشار اين موزيک ويديو اعلام کرديد خودتان و بقيه را بخشيده ايد يعني سلام دوباره به سينما؟

اميدوارم به سينما برگردم.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰