پ
کد خبر: ۱۵۱۴۷۹
تاریخ انتشار: ۰۹ آبان ۱۳۹۸ - ۱۰:۱۲

نصف جهان: موضوع داستان سریال «ولایت عشق» درباره زندگی امام علی بن موسی الرضا(ع) و آوردن ایشان به مرو و دوران سخت نیابت ایشان و شهادتش است. اما در کنار همه لحظات سریال حتی موسیقی و نوای دلنشین محمد اصفهانی، باید به نقش فرخ نعمتی اشاره کرد که مخاطب او را ندید و صدایش را شنید؛ حتی هیچ عکس گریم و مصاحبه‌ای از او منتشر نشد؛ در زمان پخش هم بسیاری به دنبالش بودند تا اینکه متوجه شدند او فرخ نعمتی است. بازیگری که می‌گوید بعدها در نوشته‌های مهدی فخیم‌زاده و تهیه‌کننده «ولایت‌عشق» متوجه شدم که نمی‌دانستند چطوری باید به بازیگر نقش امام رضا(ع) بگویند معلوم نیست حتی بدنش هم در کادر قرار بگیرد؛ من این شرایط را می‌دانستم ولی در پذیرش چنین نقشی تردید نکردم.

مجموعه تلویزیونی «ولایت عشق» به مراتب در دل مردم جا گرفت؛ صدایش، نوایش و لحظات پلان‌هایش خصوصاً آنجایی که در فیلم نشان داده می‌شود هنگام هجرت امام رضا(ع) از مدینه به مرو، مردم در مسیر چطور با او برخورد می‌کنند؛ ماجرای آن پلان هنوز هم خاطره‌انگیز است. فرخ نعمتی، بازیگر نقش امام رضا(ع) در گفتگو با «تسنیم»، ماجرای پلان را اینطور روایت کرد:

آن روز باید با اسب به طرف این جمعیت می‌رفتم؛ موقعیت حساسی بود و نور نباید می‌رفت؛ از طرفی در چنین کاری که 200 نفر سرازیر می‌شوند باید در یک برداشت، فیلمبرداری انجام می‌شد، آن هم کارگردانی مثل فخیم‌زاده که از این نوع صحنه‌ها نمی‌گذرد. با اسب به سمت تپه رفتم، اسب که جمعیت را دید ناگهان مرا به جای دیگری برد اما برای فخیم‌زاده این اتفاق قابل قبول نبود. من هم به او گفتم: «تقصیر من نبوده و اسب از جمعیت ترسیده و این کار را انجام داده است.» به‌یک‌باره وسط بیابان به من گفت «لباست را تن مأمور سوارکارها بکن!»، برای بازیگری مثل من که به ظرافت‌های هنری اهمیت می‌دهم سخت بود لباسم را تن شخص دیگری کنم و این پلان را از دست بدهم. اما لباس را به نمازی، مأمور سوارکارها واگذار کردم و پتو روی دوشم انداختم. نمازی، مأمور سوارکارها به‌سمت تپه رفت اما اسب هنوز با جمعیت مواجه نشده بود که راهش را کج کرد و نمازی هم موفق نشد. اینجا به فخیم‌زاده گفتم «دیدید این اتفاق دوباره تکرار شد». او به من گفت «لباس را دوباره بپوش و این بار در آستانه نزدیک شدن به جمعیت، اسب را نگه‌‌دار و بقیه راه را پیاده برو». سعی کردم اسب را نگه دارم و پیاده به‌سمت تپه رفتم. در راه با خودم فکر می‌کردم کاری انجام بدهم، از جایی که جمعیت نزدیک‌تر شد دستانم را باز کردم. از پشت دیدم اسب همراه من می‌آید. بعد از اینکه پلان به پایان رسید دیدم تمام گروه دارند گریه می‌کنند. برخی اوقات چنین اتفاقاتی می‌افتد که فکر نمی‌کنم جز عنایت و معجزه چیز دیگری باشد.

 

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰