نصف جهان: لاغر است؛ آنقدر که رگهای دستش بیرون زده و سبزی رگهایش روی سفیدی پوست دستش بدجوری توی چشم میزند؛ سرش تراشیده است و پر از رد چاقو؛ خطهای کج و معوجی از رد چاقو که گوشت اضافه آوردهاند؛ صورتش به پسرهای 24 ساله نمیخورد. روی بازوی هر دو دستش هم خال کوبیده «به دنیا آمدم، دنیا ندیدم». خودش میگوید این جمله تکانش داده؛ وقتی در زندان بوده همان نوشته را روی بدن یکی از همبندیهایش دیده و همانجا دست به کار شده و خالش را کوبیده؛ بدخط و زمخت... نه جثهاش به هیکل درشت بقیه اراذل میخورد نه حرف زدنش؛ بدون بهونه ماجرا را تعریف میکند؛ درست برعکس همه که همیشه میگویند: «اشتباهی گرفتنم و کاری نکردم» خودش یک راست می رود سر اصل ماجرا و می گوید: «من عاشقم؛ آنقدر که خانه پدر دختر مورد علاقه ام را آتش زدم؛ یک مجتمع 8 واحده در بلوار ابوذر. دو ساله خاطرخواشم؛ نه اینکه فقط من بخوامشا؛نه؛ اونم منو میخواد؛ لیلی و مجنونیم.«
چرا؟ پدر مادرش مخالف ازدواجتون بودند؟
نه اینکه مخالف باشند؛ نه؛ ولی دعوام شده بود.
با خانوادهاش یا با خودش.
این دفعه با خودش دعوام شد.
بخاطر چی؟
بهش گفتم حق نداره جایی بره؛ ولی گوش نکرد و رفت؛ منم دیوونه شدم.
یعنی چی دیوونه شدی؟
عصبی شدم؛ قرص اعصاب هم خورده بودم. به سرم زد و رفتم خونهشون رو آتش زدم.
کِی بود؟
چهار پنج روز پیش؛ سر ظهر بود؛ قرص خورده بودم و هیچی حالیم نبود؛ بنزین برداشتم و رفتم در خونهشون؛ خونهشون طبقه سوم بود؛ منم شیشه پنجره طبقه اول رو شکوندم و بنزین رو ریختم توی راهرو و خونه همسایه.
کسی چیزیش نشد؟
نه خدا رو شکر؛ بخدا آنقدر حالم بد بود که نشستم همونجا؛ اونقدر نشستم تا پلیس اومد و دستگیرم کردن؛ خیلی خاطرش رو میخوام.
می دونی چقدر خسارت خورده به ساختمون؟
نه؛ از اون موقع که گرفتنم توی بازداشتگاهم.
بچه کجایی؟
بچه بیسیم؛ ولی خیلی وقته خلاف رو گذاشتم کنار؛ از وقتی خاطرخواش شدم.
خب فکر نکردی با این کارت دیگه بهش نمیرسی؟
نه اونم منو میخواد؛ حتی همین حالا؛ خودش بهم گفت؛ گفت بیای بیرون با هم ازدواج میکنیم.
شغلت چیه؟
توی بازار پارچهفروشا حجره اجارهای دارم.
چقدر درس خوندی؟
دیپلم دارم.
دختر مورد علاقه ات چقدر درس خونده؟
اونم تا دیپلم؛ (از گوشه چشم دور و برش را نگاه میکند و آرام میگوید) البته دیپلم ردیه.
خب فکر میکنی چه اتفاقی برات می افته؟
رضایت میدن؛ یعنی خداکنه رضایت بدن.
سابقه هم داری؟
آره. درگیری؛ چاقوکشی و تیراندازی.
به قول دور و بریهاش از آن مجنونهاست؛ جوری از غیرت بازی و داستان آتش زدن دیوانهوارش تعریف میکند که انگار دارد رمانی عاشقانه برایت میخواند؛ رمانی که هنوز در ذهن خودش پایانی خوش دارد.
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰