کد خبر: ۱۵۴۲۴۲
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۵

ايرج ناظمي: اين هم خودش بهانه اي است؛ سالگرد تولد روزنامه را مي گويم! اگر بهانه هم نباشد، دليل و اجبار است و بايد نوشت. حتي اگر هزار فکر و کار و دغدغه هم که داشته باشي، مگر مي شود در روز تولد تنها فرزندت نخندي و شمع و شيريني نگيري و خودت را به بزم کوچک دخترانه اش نرساني؟

پس براي روزنامه هم هر چه مشکل و دردسر و کار بر زمين مانده هم که داشته باشي، باز هم بايد قلم به دست بگيري و مثل آن روزهايي که هنوز نامي از کيبورد و کامپيوتر در ميان نبود، چشم بر صفحه کاغذ دوخته و مدام کلمات را از پي هم بياوري تا چيزي بشود به عنوان يادگار اين روز. اين هم خودش وظيفه اي است براي خود. حتي اگر نداني که از چه مي خواهي بنويسي و چطور بايد آغاز کني و چگونه آن را به پايان مي رساني؟

مدام مي پرسند که چرا ديگر نمي نويسي و بدون پاسخ، من هم مي پرسم از چه چيزي و از کجا؟ براي چه کسي و چگونه؟ و اصلاً چرا؟ يعني نوشتن هنوز هم فايده و اثر دارد؟ آيا گوش بدهکاري هست هنوز؟ آيا هنوز هم کسي هست که در عادت روزانه اش، حداقل نگاه کردن به صفحه اول روزنامه باشد؟

يادش بخير چه صفايي داشت جلوي کيوسک هاي روزنامه فروشي! جمعيتي که در کنار هم مي ايستادند و عشق شان خواندن تيترهاي صفحه اول روزنامه ها بود... چه کيفي داشت توزيع روزانه چند هزار نسخه از روزنامه در بين عوام و خواص. چه احساس غروري داشتيم وقتي چاپ روزنامه شانزده صفحه اي را تأييد مي کرديم و تازه بادي هم به غبغب مي انداختيم و مي گفتيم که: «تيراژ رو هم ببريد بالاتر...» و اين «بالاتر»، معني اش حداقل هزار نسخه بود.

مي خواستيم ارائه روزنامه بشود آپشن ثابت اتوبوس هاي بين شهري. مي خواستيم سوپر مارکت ها در کنار چيپس و پفک و سي دي فيلم و عطر و نان و سبزي و ماهي قرمز، روزنامه را هم به سبد خريد خانواده ها اضافه کنند.

ولي به سرعت صاعقه به روزگاري رسيده ايم که کاغذ روزنامه باطله، دو برابر قيمت کاغذ اوليه قيمت دارد و اگر فصل چيدن گلابي باشد به سه و چهار برابر هم مي رسد. حالا زمانه اي شده است که نوشتن تنها در حد صد و چهل پنجاه کاراکتري ارزش دارد که توييتر اجازه مي دهد. در تاکسي و سينما و مطب دکتر و راه پله برقي پاساژ و گوشه پارک و توالت فرنگي، گويي گوشي موبايل شده است عضو جدايي ناپذير بدن انسان ها.

حالا بيا و بنويس... براي چه چيزي؟ براي چه کسي؟

تا همين يکسال پيش وقتي يک برگ جوابيه يا احضاريه به دستمان مي رسيد، دلمان غنج مي رفت که مثلاً حداقل يک نفر را چزانده ايم. ولي حالا اصلاً کسي روزنامه نمي خواند که بخواهيم بخاطر ضعف و ضررش او را به قول خودمان به صلابه بکشانيم. حالا اگر بنويسيم هم باز مجبوريم فايل روزنامه را به تلگرام و فيس بوک و اينستاگرام و سروش و گپ و ايتا بفرستيم تا فانتزي وار، دلخوش باشيم که «seen» بخورد و منتظر بمانيم تا مخاطب براي مان يک استيکر بفرستد.

چرا اين گونه شد و اينکه چه کساني مقصر اين اوضاع هستند را نمي دانم ولي اطمينان کامل دارم که حداقل من و ما در مجموعه نصف جهان تلاشمان را کرديم. وجدانمان راضي است. از روز و شب و خواب و خوراک و سفر و تفريح و پدر و مادر و زن و بچه زديم و به روزنامه پرداختيم ولي...، نشد که نشد که نشد.

البته هنوز هم نااميد نيستيم. هنوز هم پا در رکاب داريم. مي رويم؛ تا هر جايي که بشود. تا هر زماني که بتوانيم. به حکم وظيفه ديگر نه، ولي عادتمان شده است که روز و ماه و سال زندگي مان را بگذاريم براي روزنامه. براي بودن. براي شدن. براي نوشتن. براي خواندن و به اميد خوانده شدن. تا بعد...

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار