گردشگر سوئدي با شعار «اعتماد» به تنهايي در کشورمان سفر کرد
کد خبر: ۱۵۶۷۰
تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۳۹۵ - ۱۹:۴۵

در طول سال گردشگران زيادي از كشورهاي مختلف به ايران سفر كرده و از شهرهاي مشهور ايران ديدن ميكنند؛ اما تفاوتي كه «كريستينا پالتن» زن 45 ساله سوئدي با اين گردشگران دارد اين است كه او در اين سفر تنها بوده، شهرهايي كه چندان در نگاه توريستهاي خارجي معروف نيستند را ديده و آنها را با پاي پياده طي كرده است. كريستينا با وسايل مختصرش حدود دو ماه را در شهرهاي مختلف ايران گذرانده و با شعار «اعتماد» بيش از 1001 مايل در كشورمان دويده؛ شعاري كه ميگويد در اين سفر برايش محقق شده. گفتگوي خبرآنلاين با اين زن دونده را بخوانيد كه در آن از تجربههاي خوشايند و ناخوشايندش در سفر به ايران گفته است.

چه شد كه ايران را انتخاب كرديد؟

طبيعت و ديدن فرهنگ مردم ايران يكي از دلايل مهم اين سفر بود ولي در عين حال يكي از مواردي كه مرا به ديدن ايران واداشت، پيشداوريها و تعصباتي است كه درباره اين كشور وجود دارد. در سوئد و به طور كلي در كشورهاي غربي، چندان تصور نميشود كه يك زن بتواند به تنهايي به ايران سفر كند و امنيت داشته باشد. من به همين دليل شعار «اعتماد» را براي اين سفر در نظر گرفتم؛ ميخواستم اين پيام را برسانم كه لازم است مردم به همديگر اعتماد داشته باشند. شروع كردم به مردمي كه نميشناسم اعتماد كنم و نتيجهاي كه گرفتم شگفتانگيز بود. در طول اين سفر در بين 34 خانواده مختلف زندگي كردم. آنها با غذاهاي متنوعي از من پذيرايي كردند؛ به طوري كه من با 70 كيلو وزن وارد ايران شدم و با 70 كيلو از ايران خارج شدم در حالي كه 1840 كيلومتر دويده بودم. هيچوقت در ايران ميوه نخريدم، مردم به من مقدار زيادي ميوه و خوراكي ميدادند و در هر چيزي كمك ميكردند. مردم ايران به من بزرگ ترين اعتماد را نشان دادند وقتي اجازه دادند در خانههايشان بمانم.

قبل از سفر درباره ايران چه فكري داشتيد؟ خانواده و دوستانتان مخالفتي با سفر شما نداشتند؟

بايد بگويم ذهنيت زيادي نسبت به ايران داشتم و همينطور تصورات بسياري در ذهن دوستان و خانوادهام وجود داشت. ايران به قدر كافي براي مردم كشور من شناختهشده نيست، تنها از بعضي دوستانم كه ايراني بودند شنيده بودم كشوري بسيار زيبا با مردمي مهماننواز است؛ در حالي كه آنچه در خبرها ميخواندم متفاوت بود. آنها اينطور القا ميكردند كه ايران كشوري ترسناك با قوانيني عجيب و سختگيرانه است. من درباره دشمني ايران و آمريكا شنيده بودم و تصور ميكردم شايد مردم مرا كه فردي از يك كشور غربي هستم دوست نداشته باشند و نپذيرند.

در جايي از فيلمي كه از اين سفر وجود دارد، اشاره ميكنيد كه «بسيار ترسيدهام». دليل اين ترس چه بود؟

من در سفر به ايران تنها بودم و از آنجا كه ميخواستم مستندي هم از اين سفر داشته باشم، در هشت روز از اين سفر 58 روزه، يك عكاس حرفهاي به نام «سروش مرشديان» مرا همراهي كرد. تمام روزهاي بعدي را تنها بودم. تنها بودن در كشوري كه زبان مردمانش را نميفهمي و به سختي بايد منظورت را بيان كني ترسناك است. مخصوصاً اينكه در آن موقعيت، بيشتر تابلوها به فارسي بود و من نميتوانستم مسيرم را پيدا كنم. احساس تنهايي و غربت داشتم و به همين دليل ترسيده بودم. البته اين در شروع سفر بود كه به مرور اين احساس برطرف شد.

در ادامه، سفرتان به خوبي پيش رفت؟

بسيار خوب. آدمهاي بسيار مهرباني را ديدم، مردم ايران حقيقتاً مهربان و مهماننواز هستند. من از اين مهماننوازي آنها شگفتزده و خوشحال شدم. صدها خاطره زيبا و طلايي از سفرم به ايران دارم كه آنها را نوشتهام و مردم زيادي از كشورهاي مختلف در وبلاگم آنها را خواندهاند. فكر ميكنم بسياري از مردم، با خواندن اين خاطرات بينش بهتري نسبت به ايران پيدا كرده و دوستي مردم ايران به آنها هم منتقل شده باشد.

چه شهرهايي از ايران را ديديد؟

با هواپيما به تهران آمدم، سپس يكي از دوستانم مرا به مرز بازرگان برد و از آنجا شروع به دويدن كردم. ماكو، مرند، تبريز، سرعين، اردبيل، آستارا، تالش، بندر انزلي، كيانشهر، لاهيجان، رامسر، تنكابن، چالوس، نور، آمل، بابل، ساري، نكا، بهشهر، گلوگاه، گرگان، عليآباد، گاليكش، بجنورد، شيروان، قوچان و در نهايت باجگيران را ديدم. آنچه در پايان اين سفر ميتوانم بگويم اين است كه ايران را بسيار دوست دارم. آرزو ميكردم اي كاش فارسي بلد بودم و ميتوانستم بيشتر با آنها حرف بزنم و ارتباط بگيرم.

در طول اين سفر با مشكل خاصي مواجه نشديد؟

نميخواهم بگويم هيچ مشكلي وجود نداشت؛ اما مشكل بزرگ و مهمي نه. مشكلاتي به وجود آمد كه در سفر متداول است؛ مثلاً در ابتداي مسير بودم كه مردي كه فكر ميكنم معتاد بود، كالسكه كوچكي كه با آن وسايلم را حمل ميكردم، نگه داشته بود و اجازه نميداد بروم. اصرار داشت بنشينم و با او چاي بخورم و چون احساس خوبي نسبت به او نداشتم و رفتارش محترمانه نبود، درخواست او را رد كردم، اما او اجازه نميداد بروم تا اينكه مجبور شدم ضربهاي به او بزنم و رد شوم. وقتي به چشمهايش نگاه ميكردم كه خيلي بزرگ و قرمز بودند، بسيار ترسيده بودم اما بعد از آن چنين اتفاقي تكرار نشد. اتفاق ديگري هم كه باعث ناراحتي من شد اين بود كه در يك رستوران ديدم مردي پسرش را كتك ميزند. من فكر ميكنم كسي كه از زور بازو و قدرت بدني عليه ديگران استفاده ميكند، يك ترسو است نه يك فرد قوي و شجاع. آن پسربچه كتك ميخورد، ترسيده بود و گريه ميكرد. تا جايي كه وارد ماجرا شدم و از آن مرد خواستم بدرفتاري با او را تمام كند.

چه چيزي برايتان از همه جالبتر بود؟

دوستي و محبتي كه مردم نسبت به من ابراز ميكردند برايم از هر چيزي شگفتانگيزتر بود.


برچسب ها: گردشگر سوئدی ، ایران ، دوید ، سفر ،
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار