رباره ۵ پیشگویی مهم در شاهنامه که درست از آب در آمد؛ پای «نوستراداموس» روی گلوی «ضحاک»!همه ما دوست داریم از آینده خبر داشته باشیم و بدانیم چه به سرمان میآید. این میل به دانستن و خبر داشتن از آینده همیشه در بشر وجود داشته است. آدمها همیشه میخواستهاند از سرگذشت و آیندهشان سر دربیاورند، برای همین دست به دامان پیشگوها و طالعبینها میشدند تا برایشان از آینده خبر بیاورند. در شاهنامه حکیم فردوسی هم این موضوع بسیار پررنگ است و ستارهشناسها و پیشگوها نقش مهمی در بسیاری از وقایع داشته اند. در ادامه از چند پیشگویی در شاهنامه که به واقعیت پیوسته است، میخوانید.
خواب ضحاک و عاقبت او
ضحاک ماردوش هزار سال با ظلم و ستم بر مردم حکومت کرد و هر روز جوانانی کشته میشدند تا مغز سرشان خوراک مارهای دوش او شود. او شبی خواب میبیند که سه مرد جنگی به سمت او هجوم میآورند و یکی از آنها که کوچکترینشان هم بود، دست و پای او را میبندد و در کوه دماوند زندانی میکند. ضحاک با وحشت از خواب میپرد و تعبیر خوابش را طلب میکند. فردی پیشگو و دانا به او میگوید معنای خواب تو این است که به زودی روزگارت به پایان میرسد و فریدون نامی بر تخت شاهی مینشیند و تو را به بند میکشد. همینطور هم میشود و فریدون بالاخره ضحاک را از پا در میآورد.
پیشگویی برای یک ازدواج
وقتی زال میخواهد با رودابه، دختر مهراب کابلی ازدواج کند، با مخالفت پدر و منوچهر شاه مواجه میشود. اما او بر خواسته خود اصرار میورزد و شخصا به دربار منوچهر میرود. منوچهر که در ابتدا میخواست کابل و ساکنانش را با خاک یکسان کند، با آمدن زال کمی نرم میشود و از پیشگوها میخواهد سرانجام این ازدواج را پیشبینی کنند. آنها هم دست به کار میشوند و خبر میدهند که حاصل این ازدواج به دنیا آمدن پهلوانی بزرگ است که حافظ ایران و ایرانی خواهد بود.
توطئه پدر علیه پسر
گشتاسب، پدر اسفندیار که حالا حالاها نمیخواهد تخت و تاجش را تقدیم پسر کند، به سراغ جاماسب، وزیر دانا و خردمند خود میرود و از او میخواهد سرانجامِ اسفندیار را پیشگویی کند. جاماسب هم میگوید اسفندیار پیش از رسیدن به پادشاهی کشته میشود. گشتاسب میپرسد چطور و در کجا؟ جاماسب میگوید به دست رستم در زابلستان؛ بنابراین گشتاسب، اسفندیار را به قصد مهار رستم و خاندانش، به سیستان میفرستد تا در نهایت، طبق پیشگویی، به دست رستم دستان کشته شود و این اتفاق نیز، رقم میخورد.
بختِ سیاهِ سیاوش
وقتی سیاوش، پسر کیکاووس به دنیا میآید، پیشگوها و ستارهشناسان طالع او را بررسی میکنند: «ستاره بر آن بچه آَشفته دید/ غمی گشت، چون بخت او خفته دید/ بدید از بد و نیک آزار او/ به یزدان پناهید از کار او». همینطور هم هست و سیاوش بخت و اقبالِ روشنی ندارد. او بعد از این که از دربار کاووس فرار میکند، به توران پناه میبرد و در آنجا هم گرفتار نیرنگ و توطئه اطرافیان افراسیاب میشود و در نهایت به دستور افراسیاب سرش از تن جدا میشود.
خواب افراسیاب و سرنگونیاش
پس از حمله سیاوش و رستم به خاک توران، افراسیاب خوابی وحشتناک میبیند که آینده او در آن به تصویر درمیآید. او خواب میبیند در بیابانی پر از مار در زمینی خشک است و سراپردهاش سرنگون شده است و جوانی ۱۴ ساله بر تخت نشسته و به محض دیدن افراسیاب، او را از وسط به دو نیم میکند. افراسیاب پیشگوها را فرامیخواند و از آنها میخواهد خوابش را تعبیر و آیندهاش را پیشبینی کنند. در این میان، فقط یک نفر جرئت میکند بگوید اگر شاه با سیاوش بجنگد و سیاوش به دست او کشته شود، از توران چیزی باقی نخواهد ماند. در نهایت همینطور میشود و عاقبت افراسیاب که ناجوانمردانه دستور قتل سیاوش را داده بود، به دست کیخسرو، پسر سیاوش از وسط به دو نیم میشود.
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰