ریزعلی خواجوی درگذشت
کد خبر: ۶۰۶۵۶
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۶ - ۱۷:۳۳

«ازبرعلی حاجوی» یا همان «دهقان فداکار» که همه ما طرح به یادماندنی اش را در کتاب فارسی دبستان به ذهن سپرده ایم، شنبه شب در بیمارستانی در تبریز چشم از جهان فروبست. او قهرمانی بود که زمانی طولانی‌داستان فداکاری‌اش در کتاب های درسی کشورمان گنجانده شده بود اما حالا به گفته وزیرآموزش و پرورش به دلیل اینکه موضوعات کتب درسی هرچندسال یک بار تغییر می‌کند؛ درس «دهقان فداکار» در کتاب فارسی سوم دبستان نیز جای خود را به نمادهای دیگری داده است.

ازبرعلی حاجوی که در کتاب های درسی کشورمان «ریزعلی خواجوی» معرفی شده، عصر روز یک شنبه پنجم آذرماه از شهر میانه به این بیمارستان منتقل شده و در بخش آی. سی. یو در این مرکز تحت مراقبت قرار گرفته بود. وی که با علائم بیماری ذات‌الریه و کاهش هوشیاری در بخش آی. سی. یو این مرکز تحت مراقبت قرار گرفته بود شنبه شب هفته جاری درگذشت.

ازبرعلی معروف به دهقان فداکار زاده شهرستان میانه آذربایجان، در آذرماه ۱۳۴۱ شمسی و در سن 32 سالگی شب‌هنگام در حالی که در کنار ریل قطار حرکت می‌کرد، متوجه مسدود شدن مسیر قطار به علت ریزش کوه شد. در آن هنگام برای نجات قطار و مسافران آن، کُت خود را آتش زد و به سمت قطار حرکت کرد؛ این کار نتوانست مسئولین قطار را آگاه سازد و در نهایت با شلیک چند گلوله از تفنگ شکاری خود، توانست باعث توقف قطار شود. به گفته او پس از توقف قطار، مردم ناراضی از قطار پیاده شدند و او را کتک زدند. تا اینکه او آنها را متوجه خطری که در انتظار آنها بود ساخت. پس از آنکه مسافرین با چشم خود ریزش کوه را دیدند به تشکر و عذرخواهی از او روی آوردند.

بسیاری از کسانی که در کودکی داستان «دهقان فداکار» را خوانده بودند چه بسا تصور نمی کردند این ماجرا واقعی باشد یا تمام داستان واقعی باشد اما بعدها رسانه ها سراغ او رفتند و روشن شد قصه واقعیت دارد و همان است که در روزنامه اطلاعات همان روزها چاپ شد. تیتر روزنامه این بود: «فداکاری یک دهقان، جان صدها مسافر را نجات داد». خبر اینگونه آغاز می شود: «در دره قرنقو، کوه در روی خط آهن ریزش کرد و دهقانی پیراهن خود را آتش زد و راننده را از خطر آگاه ساخت.قطار با کوشش زیاد راننده متوقف شد و جان دو هزار نفر از مسافران از خطر مرگ نجات یافت. هیئت مدیره راه آهن به این دهقان فداکار جایزه و پاداش داد. ایستگاه راه آهن قرنقو از صعب العبورترین مناطق کوهستانی در راه آهن تهران- تبریز است.»

همین متن نشانگر این است که اصطلاح «دهقان فداکار» را خبرنگار اطلاعات در سال 1340 به کار برده یا مسئول بالاتر او در روزنامه. بسیاری از القاب و اصطلاحات که در چند دهه گذشته بر سر زبان ها افتاده کار روزنامه‌ نگاران شاخص و در اخبار حوادث از چهره هایی مانند «محمد بلوری» است. «خفاش شب»، «عروس 20 ساله» و «قاتل عنکبوتی» در این زمره‌اند و البته نمی دانیم اصطلاح دهقان فداکار را اول بار چه کسی به کار برد اما در متن خبر آمده و مثل حالا رسم نبود که پای هر مطلب اسم بگذارند.

در سال ۱۳۸۵ در سومین همایش اعطای تندیس ملی فداکاری از وی تجلیل شد و این تندیس به او اهدا شد. این مراسم در تالار علامه امینی دانشگاه تهران برگزار شد. ماجرای دهقان فداکار یک بار در سال ۱۳۴۷ با روایتی مشابه دستمایه فیلم مستندی به نام «اون شب که بارون اومد (حماسه روستازاده گرگانی)» به کارگردانی کامران شیردل قرار گرفت.

روایت آن شب از زبان دهقان فداکار

یادم می‌آید اواخر پاییز بود که یک شب باجناقم مهمان من شده بود؛ ساعت ۸ شب یکباره از زیر کرسی بلند شد و گفت که «الان یادم افتاد که فردا دوستانم برای فروش گوسفندان خود به تهران می‌روند و من هم باید بروم» و از من خواست که او را به ایستگاه قطار در حدود ۷ کیلومتری منزلمان برسانم. هرچه به او اصرار کردم که «هوا سرد و بارانی است، امشب را بمان»، قبول نکرد که در نهایت با یک فانوس و تفنگ شکاری به راه افتادیم و او را به ایستگاه رساندم. در راه برگشت به خانه دیدم که فاصله میان دو تونل بر روی خط آهن به علت ریزش کوه مسدود شده است و یادم آمد که قطار تا چند دقیقه دیگر از ایستگاه به سمت پایین راه می‌افتد، آن هم قطاری که پُر از مسافر است. با خودم گفتم «هر چه بادا باد»؛ راه افتادم به سمت ایستگاه، اما حدود دو کیلومتر که مانده بود متوجه شدم که قطار از ایستگاه حرکت کرده و چون وزش باد فانوسم را خاموش کرده بود، چاره‌ای ندیدم جز اینکه کُتم را درآوردم و بر سر چوب بستم و نفت فانوس را بر روی آن ریختم و با کبریتی که همراه داشتم، آن را آتش زدم و دوان دوان بر روی ریل قطار به راننده علامت دادم. وقتی دیدم راننده متوجه نمی‌شود، با تفنگ شکاری یکی دو گلوله شلیک کردم که راننده متوجه شد و وقتی قطار کم‌کم توقف کرد، همه مأموران و مسافران از آن بیرون ریختند و اول فکر می‌کردند که من قصد سوار شدن به قطار را داشته‌ام! به همین دلیل، آنقدر کتکم زدند که له و لورده شدم! وقتی به آنها گفتم که چه اتفاقی افتاده و صحنه را نشانشان دادم، آن وقت بود که متوجه شدند، جان حدود هزار نفر نجات پیدا کرده است و آنقدر به شعف آمده بودند که بازرس قطار همان شب، تمام جیب‌هایش را گشت و ۵۰ تومان به من انعام داد. الان برخی از مأموران قطار که هنوز زنده‌اند و بازنشسته شده‌اند، وقتی خاطره آن شب و صحنه آن درّه را تعریف می‌کنند، از شدت هیجان به گریه می‌افتند.

چون لباس‌هایم درآورده و لُخت شده بودم و عرق‌ریزان بر روی ریل دویده بودم، آن شب سرما خوردم و تمام بدنم عفونت کرد و ۱۵ روز در یکی از درمانگاه‌های میانه تحت درمان بودم و بعد از آن بود که برای ادامه درمان به تبریز رفتم، اما هزینه درمانم آنقدر بالا بود که حتی گوسفندانم را فروختم و خلاصه در آن دو سه ماه درمان، تمام دارایی‌ام را خرج کردم. یکسال پس از حادثه، داستان آن شب وارد کتاب‌های درسی بچه‌ها شد، اما تا سال ۶۹ یا ۷۰ هیچکس جز اهالی روستایمان نمی‌دانست که «دهقان فداکار» منم؛ تا اینکه وقتی به دلیل بیماری در یکی از بیمارستان‌های تبریز بستری شده بودم، به طور اتفاقی و البته بعد از تحقیقات، من را شناختند.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار