کد خبر: ۹۵۹۵۵
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۷:۳۹

فرهنگستان فوتبال: فوتباليستهاي ايراني دستشان به پول نميرسيد. همين که در گوشهاي و کناري يک کف دست زمين صاف و يک توپ مهيا ميکردند، اول عشق بازي بود و چرخاندن توپ. حساب و کتابي اگر بود از پول توجيبي خودشان بود که کاپي و مچبندي و ته تهش پيراهني بخرند و به قهرمان مسابقات زمين خاکي جايزه بدهند. اما براي تيمشان جان ميدادند. زخمي و خاکي و زمين خورده براي بالابردن پرچم کوچهاي و محلهاي سر جلوي پاي حريف ميگذاشتند که اگر توپ رفت، يار نرود. حاصل اين کنش واژهاي بود بنام تعصب. تعصبي که به معناي وفاداري تا پاي جان بود. از خيل آنهمه پاپتي زخمي و سربلند، اگر پاي کسي به باشگاهي ميرسيد، سرمايهاش فقط هنر چرخاندن توپ نبود. بار وفاداري هم زيب و زيور توشهاش بود و براي باشگاهش آنچنان سر ميداد که براي بچه محلهايش. آنها بطور غريزي فهميده بودند که وفا خريدني نيست و چيني دل اگر بشکست پيوند شدني. نسل چنين وفادارهايي از کشاکش نوجواني ما اندک اندک رو به کاهيدن گذاشت. دستگاه اتيکت زن روزگار، به حريم وفا هم رسيد و کم کم، بسياراني بر وفاداريشان قيمت گذاشتند و با پولش از پيراهن و مچبند و کاپ بينياز شدند و به پنت هاوس و مرسدس فکر کردند.

علي پروين در کشف استعداد، غريزه خاصي داشت. به دلش که مينشستي تو را ميطلبيد و از دلش که ميرفتي، مارادونا هم اگر بودي مسير خروج تنها راه رفتن بود. دو گل از سهراب انتظاري خورد و سال بعد سهراب در پرسپوليس بود، اما مجيد نامجومطلق به جرم گرفتن يک موتورگازي از يک هوادار، بياجازه سلطان، براي پوشيدن پيراهن پرسپوليس سالها منتظر ماند. يک بار از مسوولين پرسپوليس خواست بازيکني به نام حسيني را به تمرين پرسپوليس بياورند. آوردند اما سلطان متغير شد که : «اينو نگفتم که، اون کچله رو ميخوام.» اين، سيد محمد حسيني بود که البته سالها بعد يکي از ستونهاي محکم خط دفاع ذوب آهن شد. آن يکي اما سيد جلال بود که در ملوان ميدرخشيد. رفتن پروين از پرسپوليس راه سيد را به سمت سايپا کج کرد تا در ابتداي درخشيدن، بخشي از تيم قهرمان علي دايي باشد. آن روزها هيچکس نفهميد دل سيد چه قدر جوش پرسپوليس را ميزند. رفت سپاهان و باليد تا سرانجام به جايي آمد که سالها او را کم داشت و او، آنجا را.

سيد جلال حسيني شايد از آخرين بازماندگان نسلي باشد که براي عشق پيراهن، هنوز گوشهاي از قلبشان جايي هست. در تمام اين سالها همان اندازه که جوش مطالباتش و جوش درآمد بهتر را زد، به فکر حال و اوضاع تيمي بود که حالا و در پس سالهاي حضورش آشکار شده تا چه حد بدان عشق ميورزد. پرسپوليس بدون سيدجلال، دست کم يک قهرماني در ليگ پانزدهم را از دست داد و با او حتي ميتوانست در تيم دايي هم قهرمان ليگ باشد. اما براي او که بيش از هر بازيکن ديگري از قهرماني سير است، هربار بالابردن جام با پرسپوليس طعم ديگري دارد. اين را از غريو شادي و رگهاي برجسته گردنش به هنگام بالا بردن جام ميتوان فهميد.

حالا او اراده کرده تا با لباس پرسپوليس به مسير پر افتخار حرفهايش پايان دهد. اين حق او و حق پرسپوليس است. دو تن که سالها به انتظار يکديگر نشستند و در پس همه فراز و فرودها، سرانجام به هم رسيدند. پرسپوليس هميشه در مقاطعي که کامياب بوده، بزرگتري در زمين براي بزرگي داشته است. از همايون سرطلايي بگير تا پروين و عابدزاده و باقري و حالا سيدجلال. کساني که هوادار به اتکاي وجودشان امنيت خاطري احساس کرده و با دل قرص به تماشاي بازيها نشسته است. سيدجلال حسيني ميرود تا در تالار مشاهير پرسپوليس براي خود جايگاه ويژهاي بيابد.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو