نبود بیمه، معلولیت، فقر و... در انتظار آدم های فصلی است
کد خبر: ۲۲۹۷۹۴
تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۴۰۰ - ۱۳:۴۵

دریا قدرتی پور: «سرنوشت دست و پایم را گرفت». «جمعه» می گوید. با لهجه ای غلیظ.در میدان بزرگ شهر با افغانستانی ها طرفیم. برخلاف بقیه جاها که مشکلات بیکاری را گردن دولت می‌اندازند، الان غریبان این منطقه، خودزنی می کنند و می گویند تقصیر خودمان بود که همه چیز را ول کردیم آمدیم اینجا.

روزگار سپری شده هر کدامشان، قصه درازی دارد؛ از جنگ که فرار کرده اند، کوله بارشان را بسته اند و آمده اند، ساخته اند، سوخته اند و زمینگیر شده اند و حالا خاک محنت زده وطن، دیگر برایشان غریبه است. حاضر به عقب نشینی و بازگشت به آن وطن هم نیستند. خیلی هایشان در این وطن جدید شغل های سختی دارند؛ انتخاب هم نکرده اند، مجبورند. آنها به آسمان نزدیک ترند تا به زمین. خیلی از برج های سربرآورده از خاک، حاصل دسترنج این مهاجران غریب است.

کارشان به جایی رسیده که اگر مثل توت بیافتند و پخش و پلا هم بشوند، باید خودشان، خودشان را جمع کنند،  کارفرماها در این مواقع خودی نشان نمی دهند. حادثه که رُخ نشان دهد، نه بیمه دارند و نه خدمات. اگر اتفاقی بیافتد، خودشان باید دست و آستین بالا بزنند.

«جمعه » تا وقتی که پایش را از دست نداده بود، شغلش کارگری بوده، هر کاری که گیرش می آمده، انجام می‌داده؛ بنایی، گچ‌کاری، چاه کنی و ... این مرد 38 ساله، حالا دیگر بعد از چند سال، جزو ایرانی ها محسوب می شود. زن ایرانی گرفته و بچه دار شده، روزهای سالم بودنش، او و ده دوازده نفر دیگر، از 7 صبح تا 6 بعدازظهر، بساطش را توی میدان پهن می کرده و روزی 80 تا 100 هزار تومان عایدی داشته است، اما حالا کمتر کارفرمایی زیر بار می رود که او را با یک پا ببرد سر کار، حتی اگر بتواند بیش از دیگران کارایی داشته باشد. برای او و امثال او قانون هم نتوانسته کاری کند. مثل او زیادند، طردشدگانی که بعد از مدتی خانه نشین می شوند و بچه هایشان هم می شوند کودکان کار. آنها نه تنها در رسانه‌ها، حتی بین انجمن‌های مردم‌نهاد هم غریبه‌اند.

برخی از آنها جزو  15 هزار و 997 نفری هستند که طی ده سال گذشته در آمار پزشکی قانونی صدمه دیدگان ناشی از حوادث کار شناخته می شوند. به طور میانگین، سالانه حدود یکهزار و 600 نفر با تعریف پزشکی قانونی، در حوادث هنگام کار جان می بازند. آمارهای رسمی پزشکی قانونی کشور، از جان باختگان حوادث کار طی 10 سال از ابتدای سال 1387 تا پایان سال 1396 رقم نگران کننده‌ ای را نشان می دهد. اگر چه آمار مقایسه ای یک دهه ای از سوی وزارت کار وجود ندارد تا از قلم افتادگان تعریف این وزارتخانه از حوادث کار نیز مشخص شود. اگر در این بین آماری هم باشد تفاوت سرگردان کننده ای بین آمارهای تامین اجتماعی، وزارت کار و پزشکی قانونی وجود دارد.

چنین اختلاف آماری حدود 50 درصد، در تمام سال‌های اخیر بین عددهای پزشکی قانونی و وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی وجود داشته است، اختلافی که ریشه در تفاوت تعریف حوادث کار بین این دو نهاد دارد. اختلافی که می گوید؛ دست‌کم نیم‌میلیون افغانستانی بدون هرگونه مدرک و سند در ایران زندگی می‌کنند که تعداد زیادی از آنها کارگران ساختمانی‌ بدون هرگونه بیمه و حمایت قانونی‌ هستند.

به نظر می‌آید تعداد افراد معلول این دسته بیشتر از استاندارد جهانی باشد. قوانین ناقص اند و «جمعه» و امثال او را ناقص کرده اند. قوانینی که الزام می کند کارفرماها هوای کارگران را داشته باشند، بدون اینکه نظارت مناسبی صورت بگیرد. فقط «جمعه» نیست که در دسته حمایت نشدگان قرار می گیرد، هم قطاران ایرانی اش هم هر کدام کاره ای بوده اند و حالا شده اند خاکسترنشین. زندگیشان وقتی می سوزد که داربست های لرزان آنها را هم به زمین گرم بکوبد. برخی هایشان، وقتی به خاک می افتند، می شوند جزو 700 تا 800 موردی که سالانه، فوت می کنند. بیشتر فوتی ها مربوط به حوادث ساختمانی هستند. تقریبا از 13 هزار حادثه ناشی از کار که سالانه ایجاد می شود، 50 درصدشان مربوط به حوادث ساختمانی است. «جمعه» می گوید: « گاهی برای ما مرگ بهتر است».

برای او که نه کارفرما هزینه هایش را قبول کرده و نه تحت پوشش بیمه خاصی بوده، خانه نشین بودن یعنی «فقر مطلق.» افتادن درد آور است، وقتی «جمعه»توی چاه فقر افتاده، مانده بوده همه چیزش را بفروشد و پایش را نگه دارد و جراحی کند یا آن را به خاک بسپارد. پولش را نداشته. نه پول پیچ و پلاک داشته و نه پول جراحی های آن چنانی اش را.  گذاشته قطعش کنند. پاچه شلوارش را تا نیمه، سنجاق کرده و شده معلول:«می خواستم برگردم قندهار. آنجا فامیل داریم. کمک می کردند. بدون پا، بی خانواده. بی زن و بی فرزند، نَتَوانَم.»

از آن موقع که با پاهایش وداع کرده، کفش می دوخته. تعمیر می کرده و واکس می زده. با نانی بخور و نمیر. عطای کارگری را به لقایش بخشیده.

ماجرای «صالح»

زندگی «صالح» هم کم از «جمعه» ندارد، با این تفاوت که او دیگر از دیار همسایه نیست، ایرانی است. وقتی دستش را جا گذاشته زیر دستگاه سنگ فرز، نیمی از انگشتانش را از دست داده است. بعد از آن نه بیمه ای داشته و نه پولی که بتواند عصب های خشکیده اش را ترمیم کند. سن سجلی اش خیلی کمتر از آن چیزی است که توی صورتش دیده می شود. حداقل ده سالی بیشتر. تمام «زندگی ‏اش» ختم شده به یك كاپشن چرك و پر سوراخ که بر تن دارد. دردِ نداری، وقتی به جانشان افتاده که تمامی زندگیشان را بقچه کرده اند و آمده اند شهر. به شهر آمده اند تا راه فراری از خشکسالی و بی معرفتی زمین هایشان بیابند، «صالح» آن زمان 10 سال داشته. حالا او 18 ساله شده و سالم ترین فرد خانواده است. معلولیت بقیه اکتسابی نبوده، ازدواج فامیلی  باعث شده که از خانواده 7 نفریشان تنها سه نفرشان، سالم باشند. «صالح»، از غروب همان روزی مرد خانه شده که بدن نیمه جان پدرش را روی تخت بیمارستان دیده. پدر این بار نتوانسته از کیسه سیمان و جرثقیل قِسر دربرود و داربست ها زیرپایش خالی کرده اند، از آن موقع پدر مانده با زخم بستری که سال هاست به کمرش زده است.

از همان موقع بوده که «صالح» ساختمان های نیمه ساخته شهر را شناخته و با انگشتان قطع شده اش، شده معلول. بدون بیمه. بدون خدمات.

ماجرای «اصغر»

«اصغر» قرار بود جاگیر که شد، کار و بُنه درست و حسابی که پیدا کرد، زنگ بزند، خانه همسایه شان تا به مادر بگویند، دیگرنیازی نیست محمد حسین سر چهار راه ها، تابستان ها گردو و زمستان ها بلال بفروشد.

آن پسرک لاغر و گیوه پوشیده، با پیراهن گشاد و سفید و بلندی که مادرش به هزار امید تنش كرده بود، به شهر آمد تا كار و كاسبی راه بیاندازد، بی خبر از آنكه كارگران فصلی تنها نان بخورنمیر خودشان را در می آورند و بس. او حالا درحاشیه ترین جای زندگی به بیل و کلنگ اش تکیه زده است. معلولیت او وقتی بوده که زنجیر جرثقیل پاره شده و افتاده روی کمرش. از آن موقع بوده که لنگ می زند و شده معلول. همان روز هم بیمه نداشته و نتوانسته آنطور که باید و شاید پای ناسورش را بهبود ببخشد. پا لنگ شده و حالا با یک پای کوتاه شده، کار می کند، همانجا بوده که نام معلول را گرفته.

ماجرای «مرتضی»

«مرتضی» هم که هنوزرنگ جوانی را ندیده، مجبور است توی ساختمان نیمه کاره مشغول شود. 27 سال بیشتر ندارد، اما چهره اش آن قدردرهم و مچاله است که یک جوان 37 ساله را مثال می زند و گودی های صورتش او را یک مرد جا افتاده نشان می دهد.

متولد یکی از روستاهای اطراف اصفهان است و از سن 17سالگی درس را رها و در ساختمان های نیمه ساخته شروع به كاركرده است، از همان موقع که برادرش از داربست ها افتاد و قطع نخاع شد و معلول، مرتضی دست به کار شده است. برادرش سرکارگر بوده و او بعد از سه سال توانسته جایگزین برادری شود که حالا فقط خیره به سقف است. «مرتضی»، خاک وخلی، سوخته از سرما، آب رفته و کمی کوتاه به نظر می رسد. سرمای سوزان، پوست دست ها و چهره اش را کبود کرده، پوسته پوسته وچغر شده. زیر آن چهره تکیده و پیکر آب رفته اش، اگر تخیلت اجازه بدهد، جوانی را می بینی که مرد شده، ریزه، سبزه، با چشمان درشت قهوه ای که حتی زیر بار کوفتگی كارگری توی ساختمان های نیمه كاره، بازهم می درخشد.

یك هفته كارهست، یك هفته بیكاری. یك فصل كارهست، یك فصل نداری. كارگر فصلی، وضعیتش همین است، ایستادن سر چهارراه و چشم دوختن به انتظار.خودش از كارش راضی نیست: «كار ما فصلیه ، سه ماه کامل خواب داره. موقع بازار گرمی هم که روزی 50 تا 80 تومان می گیریم، به هر صاحب کاری که می گوییم؛ روزی 200 هزار تومان دستمزد بده، دادش درمیاد، نمی دونه که شغل ما دایمی نیست، کلی خطر داره، در ماه، شده 15 روز بیکار باشیم، حالا که کرونا و گرونی ام اضافه شده. نه بیمه داریم . نه پول.»

فردای روشنی برای کارگران فصلی و ساختمانی نیست. آنها در زمستان قوانین نیم بندی که هیچ آیین نامه اجرایی برای آنها ندارد یخ می زنند. قشر ضعیف جامعه که در دعوای بین اتحادیه کارگری و پارلمان، در تعیین دستمزد، تنها نظاره گر هستند چرا که زمان توافق برای استخدام، هر آنچه که کارفرما بگوید همان است. کارگر ساختمانی با کوچکترین اعتراض برای حقوق با کارگری دیگر جایگزین می شود. قوانین هم بسته به شعور، معرفت و انصاف کارفرما تعبیر و اجرا می شود و در سکوت سنگین بین کارفرما و کارگر قراردادهای سفید است که نوشته می شود.

حالا «جمعه»،«صالح»، «مرتضی»،«اصغر» و خیلی های دیگر، در قوانین حمایت از کارگران ساختمانی نامشان خط خورده است. آنها قربانیان اصلی کرونا و گرسنگی هستند که این روزها با آن دست و پنجه نرم می کنند. کارگرانی که جزو بيشترين قربانيان حوادث شغلی نه تنها در ایران، بلکه در تمام جهان هستند با این تفاوت که در باقي كشورها، 25 درصد از هزينه ساخت و ساز برای تامين ايمنی كارگران هزينه می شود و 17 درصد حوادث شغلی برای كارگران ساختمان اتفاق می افتد، اما در ايران، تنها، 5 درصد هزينه ساخت پای الزامات حفظ امنيت نيروی كار می رود. پنج درصدی که کفاف یک میلیون و 600 هزار کارگری که در بخش ساختمان هستند را نمی دهد. در خوشبینانه ترین حالت اکنون تنها 800 هزار نفر کارگر، بیمه بازنشستگی دارند که عمربیمه هایشان از 5 سال فراتر نمی رود.

هم اكنون اکثر کارگران ساختمانی تحت پوشش هیچ قانونی نیستند، صاحب کار حقوق را یک ماه نگه دارد یا 6 ماه، حقوق ندهد، دست کارگر به جایی بند نیست و به هیچ جایی نمی توانند شکایت كنند. حالا اگر معلول هم بشوند، قوز بالا قوز خواهد شد.

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار