اصفهان »
ساعت از نیمه شب گذشته، دمای هوا به منفی ۶ درجه رسیده، اما شهر بیدار و مردم در خیابانها هستند. شوقی موج میزند، شهری که سرما، مازوت و کرونا گرد مرده بر آن پاشیده بود، حالا شب زندهدار شده و صدای بوق و موسیقی از پل وحید تا پل خواجو شنیده میشود. این اشتیاق را آب به شهر آورده، آبی که مایه حیات است، آبی که جاری است و پس از غیبت طولانی صدای پایش میآید.
خاک تشنه است و زایندهرود کم رمق و کم سرعت، اما این اتفاقات باعث نمیشود که چشمان منتظر خم به ابرو بیاورند. هوا سردتر و سردتر میشود، اما پاها محکمتر ایستادند. «مگر چند بار این آب باز میشه، خدا میدونه دوباره کی این صحنه اتفاق بیافته، تا صبح هم وایمیسم تا آب به خواجو برسه». اینها را مردی میانسال میگوید که با کلاهی سیبری و اورکتی بلند کنار آتشی که در بستر رود روشن کرده ایستاده.
آن سوتر، هنوز روح خواجو زنده است، زیر پلی که خارجیها به آن «پل موسیقی» میگویند جوانترها مشغول ساز و آواز هستند.
تیرگی شب مقابل برق چشمان این چشمهای منتظر کم میآورد، معشوق در راه است و حالا نزدیک و نزدیکتر شده و به تنها چند قدمی رسیده. از دور دستها سر و صدا میآید، صدای جیغ، به نظر میرسد آب در نزدیکای سی و سه پل است و جمعیت منتظر در آنجا به وجد آمدند. علیآقا در همین حال میپرسد «پسرجان ببین آب کجاس، رسید به سی و سه پل؟». از رفقایشان خبر میگیرند و میگویند که دلارام در راه است.
دلبر که میآیند قلب تند تند میزند و حالا اگرچه حجم بخاری که از سرما از دهان خارج میشود به چند متر میرسد، اما کسی کاری به سرما ندارد. انتظار رو به پایان است، پل «چوبی» آخرین مقصد پیش از خواجو است، جوانها تاب نمیآورد و با دیدن اولین تالالوها با سر و صدای زیاد به سمت پل چوبی میدوند. در همین لحظه است که پراید هاچبکی که از راه اضطراری به نزدیک رود آمده صندوق را بالا میزند و بلندگو سر میدهد که «اومدی صداتو قربون....».
زندهرود خسته و کم طاقت، خرامان خرامان خود را به سمت خواجو میکشد. آن مرد نیز کلاه سیبری بزرگش را از سر برداشته به سمت آب تعظیم میکند و سرش را که بالا میآورد چشمانش برق میزنند، اشک در آنها حلقه زده. بالاخره آمد، اگرچه کم جان و بیوفا، اما برای چند روز آمد.
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰