کد خبر: ۲۶۶۸۸۴
تاریخ انتشار: ۰۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۶:۵۸

دریاقدرتی پور: «خواننده نشدم؛ شدم "دادزن"»!

موسی می خندد. رگه های عمیقی کنار چشم هایش نمایان می شود. صورت آفتاب سوخته مرد 35 ساله جاافتاده ای می زند. این تمام چیزی است که برایش مانده. بعد از سه سال به قول خودش هنوز همین جا است؛ در همین شغل. اما او مثل شغل به کارش نگاه نمی کند. برای او دست گرمی است و به محض اینکه کار پیدا کند این شغل را می بوسد و می گذارد کنار.

همینطور که نمی گذارد عابری از چشمش بیافتد و او توجهش را جلب نکرده باشد، توضیح می دهد که شغلش چندان دندان گیر نیست. تا پارسال به قول خودش حقوقش به سه میلیون هم نمی رسیده و حالا با پورسانتی که می گیرد بین 4 تا 4/5 میلیون تومان درآمد دارد.

تراکت های مانتو فروشی را پخش می کند و با صدای بلند می گوید: «حراج شد. حراج. بهترین جنس های مانتو را از ما بخرید»:

«با اجاره ام و دو کیسه برنج حقوقم تمام می شود». پوزخند تلخی می زند و باز صدایش توی گوشهایت زنگ می خورد.

مانتو فروشی ته یکی از پاساژهای چهارباغ است و موسی نقش موثری در جلب مشتری برای فروش مانتوهای این فروشگاه دارد. به هر لطایف الحیلی که هست مشتریان را برای دیدن مانتوها ترغیب می کند، گرچه برخی بدون حتی نیم نگاهی او را جا می گذارند اما تقریباً 50 درصد کسانی که رد می شوند سری هم به پاساژ و مانتو فروشی می زنند.

پورسانت موسی 10 درصد از قیمت کل هر مانتو است که در آخر ماه کف دستش گذاشته می شود. موسی وقتی روستا را رها کرد و به شهر آمد، به این اندیشه پیه مهاجرت را به دلش مالید که بتواند در شهر نام و نشانی بگیرد و برای خودش کسی بشود. صدایش خوب بوده و به این امید که خواننده بشود آمد شهر؛ خواننده نشد و شده داد زن. این شغل را هم دوستش برایش پیدا کرده.

او را که جا بگذاری، بقیه «دادزن»ها در طیف های شغلی متفاوت، کمی جلوتر هستند، از روسری فروشی گرفته تا عطر و وسایل الکترونیکی. سهم هر کدام از این «دادزن»  ها مختلف است؛ بسته به اینکه با کارفرمایشان توافقی کار کنند و یا پورسانتی و یا به شکل ثابت. حقوقشان آن قدر نیست که بتوانند این شغل را به شکل دائمی درنظر بگیرند.

حسین، یکی دیگر از کسانی است که در این رسته شغلی کار می کند و بین شلوغی مواج خیابان و پیاده روهایی که برای عید آماده می شوند، صدای او بلدتر از دیگر صداها است. از ساعت 10 صبح می آید و تا 10 شب همین جا است. گرچه آنطور که خودش می گوید این روزها کارش اضافه تر شده و بره کشان است و او باید اضافه تر کار کند تا بتواند پول اضافه تر و پاداش هم بگیرد. دست می کشد به چانه اش و آه می کشد: «فقط از یک چیز می ترسم. می ترسم این قدر که ما داد می زنیم یک روز این حنجره دیگر از کار بیافتد.» سعی می کند غم چشم هایش را با لخندش بپوشاند و باز داد می زند.

تارهای صوتی دوست «دادزن» ش بعد از یکسال بودن در این شغل این قدر آسیب دیده که او به جایش آمده. می گوید: «هر روز شیر می خورم. گاهی با عسل. همه زور ما روی این حنجره است که از کار بیافتد ما هم از کار بیکار می شویم. از بدبختی شده ایم این کاره. کار نیست. همینی که هست باید ببوسی بگذاری روی چشم هایت. مجبورم از صبح تا شب همین جا بایستم و به گلو و حنجره ام آسیب برسانم تا لقمه نان حلالی به دست آورم و برای همین از غیر مشتری‌ها، مشتری می‌سازم!» ادامه می دهد: «متأهلم، سرمایه هم ندارم و نتوانستم درس بخوانم؛ بنابراین، راه دیگری ندارم. همین كه كار خلافی نمی كنم خیالم راحت است.»

مانتوفروشی هایی كه در طبقات فوقانی پاساژ قرار دارند یا دارای مغازه كوچكی در زیرزمین هستند، بیش از سایر همكاران خود به «دادزن» محتاجند. با اینکه خیلی ها فکر می کنند ایستادن در یک جا و داد زدن راحت است اما اینطور نیست، این شغل نیازمند تبحر و خلاقیت است.

یكی از «دادزن»ها كه چهره اش آفتاب سوخته شده و صدای دورگه ای دارد با لبخند می گوید: «نمی توانیم به طور یكنواخت داد بزنیم، باید در عملكردمان خلاقیت داشته باشیم تا مشتریان بیشتری جذب كنیم» و بعد ادامه می دهد: «جای شکرش باقی است که اجاره خانه نمی‌دهم وگرنه نمی‌دانستم در این شرایط اقتصادی چطور باید زندگی می‌کردم.»  

اما شانس با همه «دادزن» ‌ها یار نیست. برخی باید اجاره‌خانه هم بدهند و این، شرایط را برایشان سخت‌تر می‌کند. آنها نه بیمه دارند و نه امنیت شغلی و اگر کارفرمایشان از فردا بگوید سر کار نیایند به جمع بیکاران می پیوندند. شغل «دادزن» ی سخت است؛ بیشتر از 8 ساعت روی پای ایستادن و داد زدن در سرما و گرما کار هر کسی نیست. اما وقتی منبع درآمد نباشد به قول حسین باید سوخت و ساخت و زندگی کرد: «اگر یک روز مریض بشوی و سر کار نروی حقوق هم نداری و این یکی از دردسرهای شغل ما است».

اکثر «دادزن» ها جوان هستند، جوانی یکی از امتیازاتی است که کارفرماها را وادار می کند این افراد را استخدام کنند.  در میان «دادزن» ‌ها مهاجران افغانستانی هم دیده می‌شوند. یکی از آنها  بعد از حمله طالبان به ایران آمد. حدود چندماه کارگر ساختمانی بوده و بعد از آن سرنوشتش پیوند خورده به «دادزدن».

کمر درد و واریس و بیماری های حنجره کمتر بیماری هایی است که می تواند برای این خیل بی شمار ایجاد شود اما با وجود این، کارفرماها از هر گونه بیمه و زیربار رفتنی شانه خالی می کنند. انگار «دادزن»ها در آیین نامه های کار نامرئی شده اند...

 

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار