پ
کد خبر: ۶۷۹۴۹
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۶

خلاصه داستان: اميرعلي(ساعد سهيلي) و نوشين قرار است با هم ازدواج کنند، اما خانواده نوشين دچار يک ورشکستگي سنگين شده اند. پدر دختر مخالف ازدواج است و از طرفي فردي به نام سامي، نوشين را براي کار در يک شرکت حسابداري (بعدا مي فهميم مدلينگ) انتخاب مي کند و به دوبي ترانسفر مي کند. پدر دختر موافق است چون نيما(جواد عزتي) پسربزرگ در زندان گرفتار شده و 300 ميليون بدهي بالا آورده است، چند روز پس از عزيمت نوشين به دبي خبر خودکشي او مي رسد و اميرعلي ديوانه‌وار به دنبال حقيقت مي‌رود. او تنها نيست؛ حاج موسي رزمنده سال‌هاي دور و مربي فوتبال امروز با او به دوبي مي رود، البته آن ها براي رسيدن به حقيقت در تهران از حاج مرتضي (هم رزم موسي) کمک گرفته اند اما به نتيجه نرسيده‌اند. در دوبي با کمک راننده ايراني مقيم آن جا (نادر سليماني) واسطه قاچاقچي را پيدا مي کنند اما درست سر بزنگاه و در موعد انتقام حاج مرتضي (حميد فرخ نژاد) مي رسد و جلوي کار را مي گيرد. اميرعلي و موسي متوجه مي شوند در قضيه نوشين پاي يکي از خليفه زادگان دبي وسط است و خليفه زاده، نوشين را در يک مراسم مدلينگ ديده و چون متوجه شده بکر هم هست پس تقاضاي همخوابگي با او را داشته... در نهايت هم واسطه ايراني کشته مي‌شود و هم حاج موسي آن خليفه زاده را به قتل مي‌رساند.


مضمون: مهدويان و وسوسه حاتمي کيا شدن!

در «لاتاري» با مجموعه اي از کليشه ها مواجه هستيم؛ حاج موسي با آن محاسن و آن صورت کشيده که روزنامه سياه و سفيد 500 توماني هم مي خواند از سمت دوستش مرتضي اين گونه خطاب مي شود که در جامعه نيست و از دنيا خبر ندارد. آيا او قرار است نماينده اصولگرايان افراطي باشد؟ آيا آن مونولوگ آخر در دوبي و آن صحنه قتل و رجز خواني براي شيخ نشين و دفاع از ناموسش ايراني دارد يک نوع تفکر را در فيلم نمايندگي مي کند؟ از آژانس شيشه‌اي به اين طرف چند حاج کاظم قرار است ببينيم؟ اين شخصيت از فرط تکرار به تيپ نزديک نشده؟ اصلا وقتي يک حاتمي کيا داريم که حدود بيست سال پيش همين فضا را به اوج رساند و از دوگانه‌ي رزمنده هاي بيرون گود و در گود گفت، از تقابل منفعت طلبي و مماشات برخي رزمنده‌هاي ديروز و ايده‌آل گرايي رزمندگان خانه نشين گفت ، قرار است با تکرار و تاکيد روي اين تقابل به چه چيزي برسيم؟ در سکانس مراجعه موسي به مرتضي چه حرف تازه‌اي هست؟ يکي به آن يکي مي‌گويد چرتکه مي اندازي و ديگري آن يکي را افراطي خطاب مي کند، سکانس همسان در دوبي اتفاق مي‌افتد؛ مرتضي به موسي مي‌گويد: 90 ساله ات شده از اين افراطي‌گري دست بکش، موسي هم مرتضي را اهل معامله مي داند! اين دوگانه اگر هم جاي تکرار داشته باشد در سينماي حاتمي‌کياست که در «باديگارد» به شدت تکرارش کرد براي مهدوياني که «ماجراي نيمروز» را مي سازد حيف است که وامدار موتيف‌هاي فيلمساز ديگري باشد. فيلم با اين تقابل رنگ کهنگي مي گيرد.

وقتي فيلمسازي مثل محمد حسين مهدويان با «ايستاده در غبار» اسم در مي کند و بعد با «ماجراي نيمروز» به اوج مي رسد توقعات ناخودآگاه از او به عنوان يک فيلمساز که به مستند علاقه دارد بالا مي رود يعني وقتي «لاتاري» مطرح مي شود و سوژه فيلم قرار است درباره دختران قاچاق شده ايراني به دبي باشد توقع اين است که با يک اثر افشاگرانه طرف باشيم گرچه که مي دانيم قرار نيست اين افشاگري ها خيلي دامنه دار باشد، اما اين که سوژه بکر فيلم که قابليت يک سند تاريخي را دارد پاي نگاه سياست زده فيلسماز تلف شود چيز ديگري است و مشکل «لاتاري» اين است که دائما قضاوت مي کند و براي مخاطب جايي نمي گذارد.


فرم؛ لحن چند پاره و منطق روايي

فيلم دو نيمه متفاوت دارد؛ نيمه اول پر از صحنه هاي جدل و جر و بحث است که در فضاي يک رئاليسم اجتماعي جاي مي گيرد، تلخ و گزنده مثل خيلي ديگر از آثار اين سال‌هاي سينماي ايران تاکيد روي تبعات اوضاع نابسامان مالي و مسائل فرهنگي که از قِبَل چنين فجايعي پيش مي آيد و همين فضاهايي که مي توانيد حدسش بزنيد، اما نيمه دوم فيلم بيشتر شبيه يک تريلر مهيج است که دائما دنبال اين هستيد که بدانيد ادامه قصه چه مي شود. دو نفر رفته اند آن طرف آب هاي انتقام يک بي ناموسي را بگيرند، اين که ديگر نياز به اين همه شوخي ندارد. صرف قرار گرفتن هادي حجازي‌فر و نادر سليماني درآن موقعيت‌ها، به اندازه کافي تنفس ذهني براي مخاطب ايجاد کرده. تاکيد روي بخش کميک ماجرا کمي فضاي تريلر نيمه دوم فيلم را چندپاره و نامنسجمم مي کند به عبارتي هر چه نيمه اول منسجم و يکدست است نيمه دوم در قسمت هايي به دليل بار کميک اضافه و اغراق در پرداخت شخصيت ها همگن نيست.

مثلا آن سکانس پارکينگ و چاقو گرفتن موسي و اميرعلي اصلا به فضاي داستان نمي‌آيد1 منطق روايي را زير سوال مي برد. انگار کيمياييِ درون مهدويان در اين لحظات نتوانسته خودش را کنترل کند و اين گونه بيرون زده، اغراق‌هاي اين مدلي کمي فضا را کارتوني مي کند و از رئاليسم گزنده نيمه اول يک فانتزي بيشتر نمي ماند!


وراي متن

شايد قرار نيست فيلمساز و اصولا خالق هر محصول فرهنگي پيرو فرهنگ عامه باشد. شايد ايده‌آل تر آن است که محصولات فرهنگي به مخاطب نخ بدهند و فکر بسازند. اين که در «لاتاري» با تهييج و تحريک مخاطب بر اساس پيش زمينه هاي ذهني مثل: پيشرفت حبابي دوبي و اين که عرب‌ها مفت خور و لاابالي هستند و البته ويراژ روي مسائلي چون خليج فارس و اين مدل دغدغه ها بخواهيم تماشاچي را شور بياندازيم، شايد هنر نيست. هنر نيست که از قتل و حرکات راديکال سوت و هورا بگيريم، نه اين ها اسمش انقلابي گري است و نه «لاتاري» آن چنان که بايد افشاگري و سنديت دارد. مهدويان يا بايد سنبه‌ي لابي‌هايش را پر زورتر کند و بهتر وارد مصاديق شود يا قيد سوژه‌هاي ملتهب را بزند. همه‌ي اين حرف‌ها البته که نقض کننده ريتم جذاب و پرکشش فيلم نيست مهدويان قصه گويي را بلد است، بازي گرفتن را هم بلد است و صد البته که دوربين صاحب سبکي دارد، اما «لاتاري» آن نيست که بايد!/ ايمان عبدلي



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰