پ
کد خبر: ۶۷۹۶۰
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۷

سوءتفاهم یکی از خاص‌ترین فیلم‌های امسال است. فیلمی پر از سوپراستار و با ارجاعاتی که مخاطب را نسبت به طنز یا جدی بودنش مردد می‌کند. با این همه شاید دیدن فیلم سوءتفاهم با خواندن این پاراگراف جذاب‌تر شود:

امروز با انسان و جهانی روبه‌روییم که دیگر برای اشاره و نشانه،‌ به عالم مرجع اسطوره‌ای ـ جوهری نیازی ندارد، زیرا به تعلق وانموده‌هایی درآمده‌ که به‌عنوان واقعیت تولید می‌‌شود؛ وانموده‌هایی که تولید کننده‌ امر واقعی، واقعیتی حاد هستند. امروز، تجرید در دست نقشه، بدل، آینه یا مفهوم نیست که شکل می‌گیرد. وانمودن، دیگر مربوط به یک قلمرو، یک موجود مرجعی یا یک جوهر نیست. وانمودن، تولید الگوهای امر واقعی است، امری فاقد خاستگاه و فاقد واقعیت: امر حاد ـ واقعی.

احمدرضا معتمدی کارگردانی است که آثارش بالاتر از سطح کلی سینمای ما است. کارگردانی که شاید اگر در اروپا یا هالیوود فیلم می‌ساخت بیشتر قدرش را می‌دانستند و او را با متر و معیار آثار خاص می‌سنجیدند و نه با عیار فیلم‌های رئال اجتماعی یا کمدی.

معتمدی در بیشتر آثار قبلی اش چه آنها که لباس طنز بر تنشان کرده و چه آنها که عبوس صورتگریشان نموده هرگز نتوانسته علاقه‌اش را از فلسفه و علوم انسانی مخفی نگاه دارد. او حتی وقتی در قاعده بازی کمدی ماجرا، کمدی پیکارسک و کمدی عکس‌العمل را در رفتار شخصیت‌هایش جاری می‌کند باز هم هرگز از یاد نمی‌برد که بستر او فلسفه است و تمام آنچه به فیلمش حلاوت می‌دهد باید در بستری شکل گرفته باشد از فلسفه.

از نظر او طنز شاید بهترین راه بیان فلسفه باشد. او اعتقاد دارد طنز در اوج و قله سینما قرار دارد. زبان طنز اوج تأثیرگذاری را در غیرمستقیم ترین شیوه با انواع تکنیک‌های معانی و بیانی به همراه دارد.

از نگاه معتمدی همه بزرگان و اندیشمندان هم علاقه داشته‌اند حرف‌های خود را به این شیوه فراگیر مطرح کنند. افلاطون و نیچه فلاسفه‌ای هستند که توانستند به این زبان صحبت کنند هرچند بسیاری از اندیشمندان تلاش کردند رساله دکترای خود را در حوزه تنظیم به نگارش درآورند.

شاید به همین دلیل هم هست که او وقتی قصد ساخت یک فیلم سنگین پست‌مدرن را می‌‌کند باز هم از طنز غافل نشود و دست کم در فیلمش ارجاعاتی بیاورد که مخاطب با یک پس‌زمینه قبلی به بعضی کنش و واکنش‌های فیلم لبخند بزند و در این سفره پر از میوه دنبال پرمغزترین‌ها بگردد.

معتمدی در سوءتفاهم برای مخاطبش بستری فراهم کرده که در آن جذابیت‌های زیادی وجود دارد. جذابیت‌هایی که یکی از آنها حضور چند سوپراستار است؛ سوپراستارهایی که هرکدام می‌توانند برای یک فیلم کلی سوت و کف بگیرند و گیشه‌اش را گرم کنند. از مریلا زارعی و کامبیز دیرباز و هانیه توسلی بگیر تا پژمان جمشیدی و مهدی فخیم‌زاده و آرش نوذری و دست آخر هم اکبر عبدی که فیلم روی سرانگشت شخصیت او در داستان می‌گردد. اما این همه آنچه معتمدی فراروی مخاطبش قرار داده نیست. او سوپراستارهایش را نه در جایگاه و نقش‌های چندین‌بار دیده شده که در موقعیت‌ها و با ویژگی‌های خاص و منحصر به فرد قرار داده است. کامبیز دیرباز سوءتفاهم هیچ شباهتی به دیرباز اخراجی‌ها و ماه گرفتگی و... ندارد. او یک عاشق پیشه آبرودار است که کلافه شده و حاضر است هم بازیگری کند و هم عشقش را بدزدد. مریلا زارعی هم سردسته دزدهاست و هم کارگردان. یا هانیه توسلی که شخصیتی مرموز و چندلایه دارد و تا آخر فیلم هم رفتار و واکنش‌هایش موجب هزاران برداشت از شخصیت او می‌شود. بقیه هنرپیشه‌ها و سوپراستارها هم وضعیتشان همین بوده و نقش‌هایشان منحصر به فرد و تازه است.

اما در سفره معتمدی چیزهایی بیش از این است. معما، شوخی و زبان طنزگونه و قصه پررمز و راز و خیلی چیزهای دیگر که همه اینها مخاطب را تاجایی با خود همراه می‌کند. اما از اواسط فیلم مخاطب یکباره می‌بیند همه آنچه محوش شده بود تنها پوسته‌ای است برای بیان یک اصل فلسفی. برای نشان دادن فراواقعیت. برای یادآوری این که حالا و در عصر ما فراواقعیت، واقعیت را تسخیر کرده است.

سوءتفاهم، فیلم تردید است؛ تردید به واقعیت و فراواقعیت. در فیلم معتمدی مخاطب با فراواقعیت فریب داده نمی‌شود. او تنها مقابل چند واقعیت از یک چیز قرار می‌گیرد و در نهایت تعجب می‌بیند واقعیت و فراواقعیت چگونه به جان هم افتاده اند و چگونه عشق در این میان می‌میرد.

در این فیلم برعکس بقیه فیلم‌ها نشان می‌دهد هنر، واقعیت را بازنمایی نمی‌کند. سینما اساسا دیگر بازنمایاندن تصویری از واقعیت نیست. فضای پست مدرن فیلم نشان می‌دهد که این رابطه به هم ریخته و مرز واقعیت و بازنمایی از بین رفته و حتی شاید رابطه آنها معکوس شده و خروجی سینما واقعیت باشد و واقعیت، تقلیدی باشد از بازنمایی. در این فیلم مخاطب چنان در ساختار لابیرنت گونه و چندلایه سوءتفاهم گونه غرق می‌شود که وقتی به خودش می‌آید می‌بیند واقعیت را گم کرده و درگیر چند بازنمایی یا فراواقعیت شده است که هر کدام در جایگاه واقعیت قرار گرفته‌اند.

او می‌بیند بر پرده عریض مقابلش بازنمایی‌ها به جای بازنمایی از واقعیت از همدیگر تقلید می‌کنند و به یکدیگر ارجاع می‌دهند. او مردد می‌ماند که در این شبکه بازنمایاننده، آیا گروه کارگردانی واقعی هستند؟ آیا فیلمی که آنها دارند می‌سازند حقیقت است؟ آیا عناصر تخیلی به دنیای فیلم آمده‌اند و جان گرفته‌اند؟ آیا فیلمنامه است که به مرگ یک پسر عاشق پیشه منجر شده است؟ یا اصلا پای یک فراواقعیت دیگر در کار است. فراواقعیتی که در پایان فیلم با ورودش همه گره‌ها را باز می‌کند و معلوم می‌شود پدرخوانده فیلم، اوست. شخصیتی که شاید اگر نبود و شاید اگر جایش را به تاویل‌ها می‌داد و برداشت‌ها را به نتیجه نمی‌رساند اجازه می‌داد فیلم از معدود فیلم‌های پست مدرنی باشد که در آن تمام قواعد این مکتب رعایت شده باشد.

با همه این احوال فیلم آخر احمدرضا معتمدی اثری بدیع در سینمای ایران است که با آثار خطی و قصه محور سینما متفاوت است. معتمدی در سوءتفاهم نشان داده گرچه می‌توانسته با ظرفیت‌هایی که دارد یک فیلم گیشه محور را تحویل سینمای ایران بدهد، اما ترجیح داده کار خودش را سخت کند و برای شخصیت‌هایش یک فضای چند لایه بچیند و اجازه دهد مخاطب در این فضای لابیرنتی سرک بکشد و به قدر علاقه‌اش از داشته‌های هر لایه چیزهایی را که می‌خواهد بردارد. سوءتفاهم اگرچه فیلم مخاطب خاص است و علاقه‌مندان فلسفه از دیدنش کیفور خواهند شد اما بی‌شک برای مخاطب عام هم به اندازه‌ای داشته دارد که او را راضی از سالن سینما خارج کند.

تازه‌ترین ساخته معتمدی یا مخاطبش را درگیر بازی پست مدرن تردید می‌کند یا او را میان بازی جذاب واقعیت و فراواقعیت می‌گرداند یا دست‌کم از چند سطح قصه راضی‌اش کرده یا در کمترین و پایین‌ترین سطح، او را سرخوش از بازی متفاوت سوپراستارها راهی عالم واقعیت می‌کند؛ عالم واقعیتی که او پس از بیرون آمدن از سالن شک می‌کند به واقعیت یا فراواقعیت یا بازنمایان بودنش./کیوان امجدیان



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰