کد خبر: ۲۵۷
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۶

مهر: اعتقاد دارد، اعتقادي که او را از پايتخت به دور دست ترين نقاط کشور مي کشاند. نقاطي که فقر در آنجا چند بُعد دارد؛ فقر فرهنگي، فقر آموزشي و فقر مالي، همه دست به دست داده اند تا عده اي از طبيعي ترين حقوق زندگي محروم بمانند.

اعتقاد دارد؛ «داشتن سواد همانند نفس کشيدن حق طبيعي هر کودکي است»، همين اعتقاد است که او را به دورترين و محروم ترين مناطق مي کشاند تا به کودکاني که از حق طبيعي داشتن سواد بازمانده اند آموزش دهد و آنان را باسواد کند.

خودش مي گويد، نويسنده و جامعه شناس است، اما راهي که انتخاب کرده راه انبيا(ع)است. او معلم رسمي وزارت آموزش و پرورش نيست، حتي حق التدريس هم نيست. اما خيلي ها که در مناطق صفر مرزي و جنوبي ترين نقاط شهر روزگار مي گذرانند، «عمو خياط» را مي شناسند. نشاني عموخياط را مي توان از بچه هاي دروازه غار، شوش، کهريزک و پاسگاه نعمت آباد گرفت.

سني که در شناسنامه اش آمده عدد 70 را نشان مي دهد اما اين عدد دليل نشده تا او لحظه اي از اعتقاد خود دست کشد.

سال 1380 با کودکان کار آشنا شد و طرح پژوهشي «اتاق امن ذهن» را مطرح کرد تا رفتارها و شرايط زندگي آنان را بسنجد و تصميم گرفت به اين کودکان براي دستيابي به اتاق امن ذهن کمک کند.

روزهايش را کنار کودکان کار در دروازه غار و پامنار و نعمت آباد مي گذراند، کلاس هاي خلاقيت برگزار مي کرد و نوشته هاي کودکان را به رشته تحرير در مي آورد و از همين نوشته ها کتاب هاي برج غار، غار تار، ترس غار و زيرگذر را منتشر کرد.

هنگامي که نوشته هاي کودکان را مي خواست به رشته تحرير در آورد، نوجوانان و جوانان 14 تا 22 سال به او گفتند نوشته هايمان را شفاهي مي توانيم بيان کنيم، همين مسئله تلنگري شد بر وجدان بيدار عموخياط که چرا آنان از حق طبيعي خواندن و نوشتن محروم هستند.

او به دنبال راهي گشت تا بتواند به فرزندانش سواد بياموزد. زبان فارسي را بسيار مطالعه کرد و درنهايت روشي فرا گرفت که براي سوادآموزي به کودکان ده سال به بالا بايد 45 ساعت وقت گذاشت و سوادآموزي به کودکان هفت سال به بالا نيز 92 ساعت زمان مي برد.

همين روش باعث مي شود که دانش آموزان عموخياط به مرور زياد شوند و او به مناطق محروم برود و روش تدريس خود را به معلمان و دانش آموزان ارائه دهد تا کودکي از حق طبيعي اش بازنماند.

محروميت سيستان و بلوچستان از ديده هاي او نيز پنهان نمانده و به خوبي مي داند که اين استان بيشترين بي سواد را دارد. همين مسئله عموخياط را به اين استان مي کشاند؛ زبان بلوچي را ياد مي گيرد تا با زبان بلوچي به کودکان اين مرز و بوم سواد بياموزد و به هدفش هم مي رسد و سپس به زبان فارسي سواد به آنان مي آموزد، کودکان بلوچي خواندن و نوشتن را ياد مي گيرند.

عمرش را داده تا کودکان اين مرزوبوم به حق طبيعي خود يعني داشتن سواد برسند و معتقد است در جامعه ما عدالت آموزشي وجود ندارد؛ وقتي کودکي بي سواد را مي بيند عدالت آموزشي براي او بي معنا مي شود.

عمو خياط مي گويد: قرار بود به زندان بروم و اين روش را در آنجا نيز جا بياندازم اما اتفاقي در يکي از موارد سواد آموزي به زنداني ها افتاد که ترجيح دادم اين کار را انجام ندهم.

«علي صداقتي» قصه ما تأکيد مي کند که عمرم را وقف بچه ها کردم تا آنان از حق طبيعي خود يعني داشتن سواد همانند نفس کشيدن بهره مند شوند.

عمو خياط نه بيمه است و نه از آموزش وپرورش حقوقي مي گيرد او بي نام و نشان همچنان به فرزندان اين مرز و بوم سواد و البته زندگي کردن مي آموزد.



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار