دریا قدرتی پور: وسط بازار نقش جهان، بین حجره های مختلف که پر شده از اجناس مدرن و صنایع دستی، ویترین یک مغازه متفاوت را می بینی، یک عتیقه فروشی که سالیان سال است بر شانه خود تاریخ و میراث گذشته را به دوش می کشد. کمتر کسی است که اینجا را نشناسد؛ فروشگاهی که رنگ و بوی گذشته ای دور را زنده نگه داشته است.
وارد مغازه که می شوی، بوی عود و ملغمه ای از بوی کهنگی و نم و نا می زند توی دماغت؛ انگار در بُعدی از زمانی دیگر اسیر می شوی. به هر طرف که نگاه کنی از انگشترهای قدیمی گرفته تا آفتابه و لگن و کاسه ها و اشیای دیگر، فرش ها و زیلوها تا لیوان های درباری و تنگ ها، هر کدامشان قصه خاص خودشان را دارند و آنهایی را به سمت خود می کشند که عاشق تاریخ اند و البته دستشان هم به دهنشان می رسد.
تاریخ اینجا شامل اجناسی می شود که جابه جا در مغازه پیرمرد، جا خوش کرده و قیمتش خیلی بیشتر از آن چیزی است که فکرش را بکنی. اکثر اجناس مغازه با دلار و یورو خرید و فروش می شود. زیرخاکی هایی که بیشترشان را در کتابهای درسی دیده ای و حالا بین کلی ظرف و سفالینه و هزاران سکه قدیمی در معرض دید عاشقان این میراث گذاشته شده تا کلکسیون کلکسیون دارها را کامل کند.
محمود، صاحب مغازه ای است که پدران پدرانش هم در نوع کاسبی آن دست داشته اند. دست می کشد به ریش های سفید و انبوهش و می گوید: «اینجا در دل این اشیاء زندگی می کنم.»
یک جام برمی دارد و می گیرد در شعاع نوری که از پنجره ستون شده توی مغازه. زنگار جام، تخیلت را می برد به دوران گذشته و کم کم عادت می کنی به فضایی که در آن قرار گرفته ای؛ مغازه ای که موزه ای باستانی را مثال می زند ودلت نمی خواهد از آن بیرون بیایی. هر کدام از اجناسی که از عهد عتیق مانده اند، برای محمودداستانی دارد. به قول خودش از هفت خوان رستم گذشته اند، از آب و از خاک دست به دست شده اند تا روی این ویترین ها قرار گرفته اند. باید با احتیاط قدم برداری نکند به میراث مانده از گذشته آسیبی بزنی.
آنهایی که عاشق عتیقه هستند اینجا را خوب می شناسند. عمر بعضی از این عتیقه ها برمی گردد به ده ها سال پیش. صاحب مغازه همه چیز را بر اساس سن و سالی که دارند دسته بندی کرده؛ کهنه تر ها به قدری گرانند که مغزت سوت می کشد؛ باید دلار زیادی داشته باشی تا بتوانی از پس قیمت هایش برآیی.
نمای وسوسه کننده برخی از اجناس اما به قدری جذاب است که عاشقان عتیقه از زیرسنگ هم که باشد پولش را جور می کنند تا آن را بخرند. صاحب مغازه این موضوع را با تأکید بیشتری می گوید. عشاق عتیقه زیاد نیستند اما کلکسیون دارها زیادند و هر کدام در خانه هایشان مکانی دارند که کلکسیون عتیقه را نگه می دارند.
دست می کشد به تُنگی متفاوت و می گوید: «این را تازه خریده ام. 500 یورو دادم.» وقتی از او می پرسی که قرار است چقدر فروخته شود می گوید: «این جنس ها خواب دارند و همین قیمتشان را بالا می برد.» منظورش از خواب فاصله زمانی است که او این اجناس را می خرد و بعد از مدتی می فروشد و قیمت به قدری بالا می رود که سودش هم در آن می گنجد.
باید یک دل سیر بنشینی و به سرگذشت اجناسی که به دست محمود رسیده گوش کنی. بعضی هایشان از صندوقچه خانه هایی درمی آید که شاید میراث چندین نسل پیش بوده و حالا سر از این مغازه درآورده. میراثی که از کتاب های خطی شروع می شود و به تکه سنگ های عقیق و گران بها می رسد؛ بسته به اینکه چه چیزی در زیرزمین های متروک گذشته؛ پیدا می شود و اینجا به ارج و مقام می رسد.
کمی که در مغازه بنشینی و سکوت کنی، معامله تاریخ را به خوبی خواهی دید. اینجا تاریخ را معامله می کنند، اشیای قیمتی که توی پارچه های متفاوت پیچیده می شود و در جعبه های مخصوص قرار می گیرد تا دوباره میهمان خانه ای شود که مالک آن عاشقانه هایش را با این اجناس پر می کند.
گرچه به ظاهر مغازه با یک وجب خاکی که روی اجناسش نشسته نمی خورد که چقدر ارزش داشته باشد اما برخلاف بقیه مغازه ها که هر چه اجناسشان نو تر باشد ارزشمندترند، اینجا کهنه ترها ارج و قرب بیشتری دارند. آقای محمود این اجناس را به قول خودش با خون دل جمع کرده و با خون دل می فروشدشان:« بعضی هایشان را این قدر دوست دارم که گاهی دو سه سالی برای خودم نگه می دارم اما به هر حال باید عرضه شوند؛ وگرنه اگر بخواهم همینطور پیش بروم نانی درنمی آید.»
وقتی از عتیقه فروشی هایی می گوید که روزگاری اینجا کسب و کاری برای خود بهم زده بودند و حالا دیگر تبدیل به مغازه های دیگری شده اند و تغییر کاربری داده اند فقط باید تخیلت را به کار بیاندازی و به شصت هفتاد سال پیش بروی تا بتوانی ظاهر قدیم بازار را در ذهنت مرور کنی.
«این کار مُرده؛ باید فاتحه اش را خواند.» محمود می گوید و شروع می کند به پاک کردن غبار از روی یک کتاب قدیمی. در پرده حرف می زند و دوست ندارد اسرار مغازه اش را فاش کند. عتیقه فروشی کار سختی است و سوالاتمان را با ابهام جواب می دهد؛« قبلاً عتیقه ها کیفی بود.» مفهوم کیفی این است که افراد مغازه ای نداشتند که اجناسشان را در معرض نمایش قرار دهند و اغلب قاچاقی بود اما حالا رسمی تر است.
اینکه اجناس زیرخاکی توی زیرزمین باشد یا توی طاقچه اتاقی که نسل به نسل گشته و حالا سر از مغازه های عتیقه درآورده فرقی نمی کند؛ تاریخ تاریخ است و نباید خرید و فروش شود. گرچه این موضوع را صاحب عتیقه فروشی مبهم جواب می دهد و سعی می کند با جملات کوتاه حرفش را عوض کند: «این روزها کار و کاسبی مان کم و زیاد شده، توریست که کم شود، کلکسیوندارها که دل و دماغ نداشته باشند کار هم هم می خوابد.»
وقتی از سکه های قدیمی که در زیر ویترین شیشه ای محفوظ شده می پرسی می گوید: «اینها عمرشان زیاد است.»
*مثلاً چقدر؟
(پوزخند می زند) «زیاد است. به سن و سال شما قد نمی دهد.»
حرف هایمان به قیمت های عجیب و غریبی می رسد که او ترجیح می دهد از میزانشان حرفی نزند؛ ترس از تاریخی بودنشان است و یا امنیتی که قرار است پنهان بماند. هر کدام که باشد او حرفش را می پیچد لای بقچه ذهنش و جوری قایمش می کند که متوجه نشوی ارزش این عتیقه های قدیمی چقدر است.
آقا محمود، همینطور که مشغول پاک کردن جنس هایش است ادامه می دهد: «در بساط ما همه چیز پیدا می شود؛ از جنس روسی تا ایتالیایی تا انگلیسی.» زیرسیگاری فلزی را نشان می دهد که خط نامفهوم برجسته ای کنار آن حک شده؛ می گوید: «این را می بینی! از مردی خریدم که پدربزرگش سال ها در روسیه زندگی می کرده و حدود چهار سال پیش از او خریدیم؛ جنسش عتیقه است و قدیمی.»
از روسیه تا اصفهان راه زیادی است اما از گذشته تا زمان حال به قد یک دهنه مغازه است که اگر پایت را از آن بیرون بگذاری پیرمرد جا می ماند در قاب کهنه تاریخ....
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰