یک گروه جوان، آرزوی پسر بچه بیماری که عاشق شهید بابایی است را برآورده کرد
کد خبر: ۳۲۴۷۷
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۹:۵۰

«بنیامین» پسر 11 ساله‌ای اهل شمال است که به علت بیماری سختی که دارد مدام به تهران سفر می‌کند و در بیمارستان بستری می‌شود. امروز شنبه است. بنیامین چند روز بعد آماده عمل پیوند مغز استخوان می‌شود حالا اما روی تخت نشسته و بازی می‌کند. عاشق تبلت و گیم‌های کامپیوتری است و آرزویش این است که یک تبلت داشته باشد. بچه‌های گروه «آرزوم» که به آدم‌ها انگیزه می‌دهند تا بیماری‌های‌شان را شکست بدهند با کمک روانشناسان آرزوی بچه‌ها را راستی‌آزمایی می‌کنند تا از سطح عبور کنند و آرزوی عمیق‌تر بچه‌ها را کشف کنند. در حین این صحبت‌ها بچه‌ها متوجه می‌شوند که بنیامین عاشق سریال «شوق پرواز» و بازی شهاب حسینی در نقش شهید بابایی است و اکثر دیالوگ‌های سریال را حفظ کرده است. دکترها هم تأیید می‌کنند که بنیامین قهرمان زندگی‌اش را در سریال «شوق پرواز» دیده است و خیلی دوست دارد ارتباط نزدیکی با قهرمانش پیدا کند.

سناریویی طراحی می‌شود تا بنیامین به آرزویش برسد و با انرژی‌ای که می‌گیرد بتواند بر بیماری‌اش غلبه کند. گروه تمام همّ و غم‌شان را گذاشتند تا با تمام ارگان‌ها و افراد مربوط وارد مذاکره شوند تا سناریوشان به بهترین شکل ممکن انجام شود. بچه‌های گروه «آرزوم» نامه‌ای به نیروی هوایی ارتش می‌نویسند و ماجرا را توضیح می‌دهند. مکاتبات خیلی زود جواب می‌دهد و شرایط برای حضور بنیامین در پایگاه یکم شکاری و بازدید از آشیانه میگ۲۹ مهیا می‌شود. فرماندهان نیروی هوایی برای بنیامین سنگ تمام می‌گذارند و تقریباً هیچکس باورش نمی‌شود یک نیروی نظامی برای برآورده کردن آرزوی یک کودک آنقدر هزینه و انرژی صرف کند.

قرار می‌شود یکبار که بنیامین برای درمان به بیمارستان می‌رود، به بهانه‌ای از بیمارستان خارج شوند و سناریو را شروع کنند. امروز شنبه است. بنیامین بی خبر از همه‌جا مثل همیشه برای انجام مراحل درمانش به بیمارستان آمده تا برای پیوند مغز استخوان آماده شود. روی تختش نشسته و بازی می‌کند. یکی از بچه‌های گروه که از قبل با بنیامین رفیق شده با هماهنگی خانواده‌اش بنیامین را سوار ماشین می‌کند تا با هم دوری در خیابان‌ها بزنند و کمی خوش بگذرانند. در اولین مقصد اعضای گروه «آرزوم» منتظر ایستاده‌اند و به محض پیاده شدنش احترام نظامی می‌گذارند و یک به یک با لقب کاپیتان و خلبان خطابش می‌کنند. یک پاکت به او می‌دهند که با کنجکاوی بازش می‌کند. داخل پاکت یک لباس خلبانی نیروی هوایی است. بنیامین ذوق‌زده شده و مدام لباس را ورانداز می‌کند. به کمک بچه‌ها لباس را می‌پوشد و خیلی خوشحال سوار ماشین می‌شود تا به سمت بیمارستان برگردد و لباسش را به مادرش نشان بدهد؛ ولی ماشین حرکت نمی‌کند. دو لندکروز سفید و یک لندروور ارتشی قرمز جلوی راه را می‌گیرند و راننده‌ها با احترام از بنیامین درخواست می‌کنند که همراهشان برود. بنیامین شوکه شده ولی بدون معطلی سوار لندروور قرمز می‌شود. لندکروزها بال ماشین بنیامین می‌شوند و در خیابان‌های شهر حرکت می‌کنند. بنیامین خیال می‌کند که کل ماجرا همین بوده و خیلی زود به بیمارستان بر می‌گردد ولی این تازه شروع ماجراست.

به ورودی پایگاه اول شکاری نیروی هوایی ارتش که می‌رسند، چشم‌های بنیامین چهارتا می‌شود و مدام به اطراف نگاه می‌کند تا متوجه ماجرا شود. ماشین‌ها جلوی ورودی پایگاه پارک می‌کنند و چند سرهنگ و چند خلبان و چند نیروی نظامی نیروی هوایی ارتش به استقبال بنیامین می‌آیند و احترام نظامی می‌گذارند. چشمان بنیامین برق می‌زنند و با خنده‌ای سرخوشانه در جواب سرهنگ‌ها احترام نظامی کج و کوله‌ای می‌گذارد. وارد مجموعه که می‌شوند همه‌ نیروهای نظامی به او احترام می‌گذارند. یکی از سرهنگ‌ها خیلی شق و رق احترام می‌گذارد و با صدای بلند و به سبک ارتشی‌ها می‌گوید: «خیلی خوشحالیم که به پایگاه ما سر زدید، کاپیتان. امیدواریم که از این بازدید رضایت داشته باشید.» بنیامین هنوز باورش نشده که کجاست و مات و مبهوت به آدم‌ها و محیط نگاه می‌کند و فقط لبخند رضایت می‌زند. همه‌ افراد چند دقیقه‌ای منتظر می‌شوند تا یک نفر دیگر هم به جمع اضافه شود. از دور آقایی کت و شلواری با یک حلقه گل به گروه نزدیک می‌شود. مرد مرموز با بنیامین دست می‌دهد و حلقه گل را به گردنش می‌اندازد و خیلی عجیب خودش را معرفی می‌کند: «می‌دونی من کی‌ام؟ من همونی‌ام که باباش رو خیلی دوست داری.» بنیامین چشم‌های را تنگ می‌کند و چند لحظه به فکر فرو می‌رود ولی قبل از اینکه چیزی به ذهنش برسد مرد مرموز خودش را کامل معرفی می‌کند: «من محمد پسر شهید بابایی‌ام.» بنیامین ذوق زده می‌شود و به بغل پسر شهید بابایی می‌پرد و از عشقش به سریال «شوق پرواز» و شهید بابایی می‌گوید و آنقدر دیالوگ‌هایی که حفظ کرده را پشت سر هم می‌گوید که دهان همه باز می‌ماند. بخش پر سوز و گداز ماجرا که تمام می‌شود، همه با ماشین‌ها اسکورت به سمت باند فرودگاه حرکت می‌کنند تا بخش هیجان‌انگیز ماجرا شروع شود.

به نزدیکی آشیانه‌ میگ‌های ۲۹ که می‌رسند، گروه مارش نظامی به افتخار کاپیتان بنیامین، موزیک نظامی می‌زنند. بنیامین ادای احترام می‌کند و به سمت هواپیماهای جنگنده حرکت می‌کند. چند نفر از خلبان‌ها با بنیامین دست می‌دهند و برایش از ویژگی‌های هواپیمای میگ۲۹ می‌گویند. بنیامین با ذوق و شوق گوش می‌دهد و سئوال می‌پرسد. خلبان‌ها هم که انتظار این همه استقبال را نداشتند سر ذوق می‌آیند و دور تا دور هواپیما می‌چرخند و در مورد کلیاتش توضیح می‌دهند. توضیحات که تمام می‌شود یکی از خلبان‌ها داخل میگ می‌نشیند و وقتی از فاصله گرفتن همه مطمئن می‌شود با سر و صدای عجیبی شروع به حرکت می‌کند. میگ۲۹ به افتخار بنیامین روی فرودگاه به اصطلاح تاکسی می‌کند. همه از دور ناظر حرکات سریع هواپیما روی باند فرودگاه هستند. نمایش میگ‌۲۹ که به پایان می‌رسد، امیر سرتیپ دوم خلبان «محمد تسویه‌چی» فرمانده‌ پایگاه یکم شکاری همراه با چند همراه به سراغ بنیامین می‌روند تا ببینند پسرک بیمار چقدر سر شوق آمده و روحیه گرفته است. کمی خوش و بش می‌کنند و یک ماکت هواپیمای جنگی با جزئیات بسیار دقیق به بنیامین هدیه می‌دهند. بعد هم به سراغ هواپیماهای مسافربری می‌روند و متخصصین از جزئیات و ویژگی‌های هواپیما صحبت می‌کنند. بنیامین هم که همیشه آرزو داشته کابین خلبان را ببیند، به همراه خلبان‌های ارتش وارد کابین می‌شود و با هیجان روی صندلی خلبان می‌نشیند ولی خبری از پرواز نیست و آرزوی پریدن در دل بنیامین می‌ماند.

دکترها از قبل گفته‌اند که بنیامین به دلیل شرایط جسمی‌اش نمی‌تواند با هواپیمای جنگنده بپرد. از طرفی هم به دلایل مسائل امنیتی پرواز کردن هواپیماهای خصوصی در تهران امکانپذیر نیست. برای همین بچه‌های «آرزوم» با شرکت «برآور پارس» مذاکره کرده‌اند تا بنیامین را با هواپیمایی آموزشی از فرودگاه سپهر به پرواز در بیاورند. وقتی از پایگاه اول شکاری خارج می‌شوند، بنیامین در پوست خودش نمی‌گنجد و شاید حتی به پرواز کردن فکر هم نمی‌کند. اما راننده‌های ماشین‌های اسکورت با سرعت تمام حرکت می‌کنند تا قبل از تاریکی هوا به فرودگاه سپهر برسند و بنیامین را آماده پرواز کنند. بنیامین آنقدر چیزهای عجیب دیده که دیگر از چیزی متعجب نمی‌شود ولی اصلاً باورش نمی‌شود که قرار است تا چند دقیقه دیگر پرواز کند. یک هواپیمای آموزشی دو نفره روی فرودگاه منتظر است تا بنیامین را به اوج آسمان‌ها ببرد. این‌بار خیلی تشریفاتی وجود ندارد و خلبان‌ بعد از خوش و بش با بنیامین، آماده پروازش می‌کند. بنیامین در کاکپیت عقب می‌نشیند و چند دقیقه بعد هواپیما سرعت می‌گیرد و از آسفالت کنده می‌شود. بنیامین ده دقیقه‌ای در آسمان است و خبری ازش نیست ولی وقتی بعد از لندینگ از هواپیما بیرون می‌پرد، هیجانش ده برابر شده و خودش را به مادرش می‌رساند و با هیجان از تجربه پروازش می‌گوید. همه چیز به صورت ایده‌آل برگزار می‌شود و بنیامین و مادرش به بیمارستان بر می‌گردند تا روز رؤیایی‌شان را به شب برسانند.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار