روايت ايستادگي يک مرد؛
کد خبر: ۶۱۷۷
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۵ - ۲۲:۵۵

«مجيد مددي» باغبان خوشذوقي است که بااينکه از ناحيه ستون فقرات دچار آسيب شده توانسته بهشت زيبايي را براي دنياي خود بسازد.

به گزارش مهر، مجيد مددي متولد مرداد 1350 در اراک است. در دانشگاه، مهندسي شيمي با گرايش پتروشيمي خوانده است. در سال 78 براي استخدام در منطقه پارس جنوبي گزينش ميشود اما درنهايت بخاطر شش ماه سن بيشتر کنار ميرود و همچون دوران کودکياش دوباره در مزرعه پدري مشغول ميشود: « سال 78 خشکسالي شده بود. شهريورماه وقتي براي برداشت گردو بالاي درخت رفتم ، شاخهاي که روي آن رفته بودم شکست. اما بخاطر آمادگي جسماني خوبي که داشتم، خودم را به شاخه ديگري پرتاب کردم ولي آن شاخه هم نتوانست وزن مرا تحمل کند و درنهايت از 7 متر ارتفاع با پشت کمر به زمين خوردم و معلول شدم. چندين ماه در بيمارستان بستري شدم. حتي قدرت دستهايم کم شده بود طوري که نميتوانستم غذا بخورم آرامآرام کنترل دست هايم را به دست آوردم. بايد روحيهام را بهتر ميکردم. چون ميخواستم زندگي کنم.»

وقتي يک جوان 28 ساله قدرت جسمي خود را تا اين اندازه از دست ميدهد حتماً افسردگي به سراغش ميآيد اما آقاي مددي راه درمان مناسبي براي آن پيدا کرد.

درماني که توانست او را تا سالهاي سال شاداب و سرحال نگه دارد: « قرآن روحيه عجيبي به زندگي من داد. از جزء 30 و سورههاي کوچک شروع به حفظ کردن کردم تا اينکه به سورههاي بزرگ و به سوره توبه رسيدم. بعدازآن قرآن را از ابتدا شروع به حفظ کردم و درنهايت توانستم 24 جزء را حفظ کنم. در اين زمان با دوستاني در اين حوزه آشنا شدم که اتفاقاً برخلاف تصور بقيه مردم آدمهاي شاد و سرزندهاي هستند. همين موضوع دوباره روحيه مرا برگرداند.»

آقاي مددي بعد از انس با قرآن و روحيهاي که از آن گرفته است از جا بلند ميشود و ميخواهد به زندگي ادامه بدهد پس از زمين بياستفاده پدري شروع ميکند: « پدر من 3 هزار متر زمين داشت که قبلاً گاوداري بود، اما وقتي گاوها از بين رفتند تصميم گرفتم درختکاري کنم. تمامکارهايش را خودم با دستهاي خودم انجام دادهام.

اين زمين اصلاً زراعتي نبود، اما الآن فقط هزار و5 16 نوع درخت دارد که تعدادشان به 600 ميرسد. با همين شرايطي که داشتم همه کار را از قلمه زدن تا آبياري و هرس کردن خودم انجام دادم.

حتي نگذاشتهام يک غريبه در اين باغ بيل بزند. بهقدري اين باغ را دوست دارم و به فکرش هستم که چند سال پيش تصميم داشتم بين درختان کانالکشي کنم و پرورش ماهي راه بيندازم، اما متأسفانه مجوز چاه عميق به من براي پرورش ماهي داده نشد و نتوانستم اين ايده را پياده کنم، ولي حالا در اين باغ من از درخت سيب، زردآلو و گردو دارم تا انواع گلها و گياهان مختلف مثل گل زنبق و هميشهبهار که همگي را خودم کاشتهام.»

آقاي مددي وقتي شروع به باغداري ميکند خيليها را متعجب ميکند اما عشق و علاقه او به اين کار، ارادهاي ميسازد که ميخواهد کارهاي بزرگتري نيز انجام دهد کارهايي که به گفته خودش آنقدر براي ديگران عجيب بود که در ابتداي راه با توجه به شرايط جسمانياش با او مخالفت شد: « "آنتونيو رابينز" جملهاي دارد که ميگويد؛ "وقتي ميخواهيد کاري انجام دهيد، اول شمارا مسخره ميکنند، بعد مخالفت ميکنند و آخر کار که تمام ميشود ميگويند: چه جالب!" براي من هم اينطور بوده است. من ميخواستم در قسمتي از باغ کلبهاي بسازم که همه مسخرهام کردند و مخالفت شد.

گفتند به سرت زده است چون اين قسمت از باغ بخاطر استحکام خاکش سخت بود و حتي از خاکش براي تنور استفاده ميشد. وقتي کلنگ ميزدم از داغي زمين نوک کلنگ جرقه ميزد. بعد از ده تا 15 روز بهقدري کندم که ميتوانستم داخل آن بروم. وقتي همه ديدند که چهکار ميکنم گفتند که حداقل به اندازه اي بساز که براي استراحت کردن يک تخت روي آن جا بدهي. اما من گفتم که نميخواهم قبر بسازم. درنهايت يک کلبه حدود 60 متري زيبا ساختم که براي بقيه باورکردني نبود و فقط نزديک به صد خاور خاک از آن بيرون ريختم.»

آقاي مددي توانسته به خيلي از بيماران آسيب نخاعي کمک کند و به آنها اراده بدهد: « از انجمن آسيب نخاعي اراک به من گفتند بيا اينجا به ما کمک کن. اين بچهها خيلي تنبل هستند. قرار شد باهم به مشهد برويم. وقتي رسيديم راهآهن من گفتم آنها را رها کنيد و عادي برخورد کنيد. مثلاً بگوييد تا فلان ساعت بايد همه سوار شوند وگرنه ميرويم.

يکي از بچههاي آسيب نخاعي بهقدري از دستهايش کم استفاده کرده بود که ازکارافتاده بود. من يک پسگردني به او زدم و گفتم خودت بايد ويلچرت را بياوري و حق نداري از کسي کمک بگيري. بلند گفت مگر ميشود. گفتم بايد بشود.»

حالا اراده آقاي مددي براي او و خانوادهاش بهشت کوچکي را بناکرده است که هرازچندگاه تمام خانواده را دورهم جمع ميکند. براي همين به شوخي ميگويد که آنها مرا بهانه ميکنند ولي به ديدن باغ ميآيند. اين باغ زيبا تمام لحظههاي او را پرکرده است و ساعتهاي زيادي را بين آنها ميگذارند و با دستپروردههاي زيبايش حرف ميزند: « گياهان، گلها و درختان هيچ فرقي با انسانها ندارند. آنها هم عواطف آدم را ميفهمند. من هرروز با آنها حرف ميزنم. حال غنچههايشان را ميپرسم و تکتک آنها را دوست دارم. آنها هم از نيت آدمهايي که دوستشان دارند خبردار ميشوند.»

وقتي ميپرسم خودتان شبيه کدام گل و يا گياه هستيد جواب ميدهد: « من گل هميشهبهارم. همهسال سبز هستم و گل ميدهم.»




ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار