بهجای آنکه مثل فیلمها از دل دود و انفجار بیرون بزند یا از یک تعقیب و گریز پرالتهاب هالیوودی سربلند بیرون بیاید، گاهی در گوشهای از پیادهرو یا خیابان دیده میشود که آهسته قدم میزند؛ بیآنکه کسی بداند او یک ابرقهرمان است.
به گزارش ایسنا، داستان زندگی روزمره، گاهی داستان آدمهایی معمولیست که تا سرحد مرگ از زندگی مشت میخورند و در گوشه رینگ، فقط سعی میکنند گاردشان را بالا بگیرند. آدمهایی که یک عمر را تنها، شکستخورده و ناامید سپری میکنند. هیچکس از آنها چیزی نمیگوید، چیزی نمیخواهد و مدام موج آنها را به ساحل پس میزند. آدمهایی که در گور گذاشته میشوند اما دوباره برمیخیزند.
اولین تصوری که اعتیاد و ایدز در ذهن بسیاری از ما، از همان کودکی ایجاد میکند، چیزی جز سیاهی و وهن نیست، اما چند روز پیش، پای صحبت مردی نشستم که با وجود بیماری اچ.آی.وی مثبت، 25 سال اعتیاد حاد، سالها بیخانمانی و دربهدری و زندان، سخن از پاکی دو ساله و زندگی میگفت. آنچه در ادامه میخوانید مشروح مصاحبه با محسن، 42 ساله، متأهل و صاحب یک فرزند پسر است:
اپیزود اول: شروع مردن
اولین فرزند خانواده بودم و مدرک دیپلم تجربی دارم. پدرم معاون شهردار یکی از شهرهای شرق کشور بود. در گذشته چندین ساز میزدم و برنامه موسیقی اجرا میکردم. از 14 سالگی شروع به مصرف سیگار و مشروبات الکلی به صورت تفریحی کردم و از 16 سالگی به بعد اجبار در مصرف مواد مخدر در من ایجاد شد. ابتدا از سیگار شروع کردم و بعد مصرف الکل برای اینکه بتوانم صدای خوبی در هنگام خوانندگی داشته باشم و پس از آن به صورت پلهای به مصرف هروئین روی آوردم.
شب امتحان کنکور با هواپیما رفتم افغانستان و تا صبح در یک مجلس عروسی ساز زدم و برگشتم ، صبح آنقدر نشئه بودم که نتوانستم پاسخی به سوالات کنکور دهم. پدر و مادرم تلاش زیادی کردند تا بتوانند به من کمک کنند، اما باز هم نتوانستم اعتیادم را ترک کنم. با اینکه اهل موسیقی بودم و ساز میزدم اما الگوهای من اساتید موسیقی مثل پرویز شهناز و... نبودند، بلکه افرادی که خالکوبی داشتند، تیراندازی میکردند یا قمه و چاقو همراه خود میکردند را الگوی جوانمردی خودم قرار داده بودم.
15 سال است که مبتلا به اچ. آی. وی مثبت و هپاتیت سی هستم. میدانستم که بیماری اچ. آی.وی وجود دارد. چرا که حدود 18 سال پیش وزارت بهداشت کشور به دلیل موج دوم بیماری ایدز، تبلیغات گستردهای برای مقابله با آن به راه انداخته بود. به خاطر اعتیادم افکار بیمارگونهای پیدا کرده بودم. درواقع گمان میکردم که اطلاعات کافی نسبت به این بیماری دارم. همچنین به خاطر شهرت نسبی که برای اجرای برنامههایم بدست آورده بودم همیشه تفکرم این بود که کار من درست است. فرد معتاد در ابتدا، مصرف مواد را به صورت تفننی شروع میکند تا به اجبار در مصرف میرسد و وارد مرحلهای از توهم میشود؛ توهم اینکه میتوانم مصرفم را کنترل کنم!
تصور میکردم معتاد تنها کسی است که بیخانمان است و زیر پل میخوابد. درواقع من آدم بدی نبودم بلکه شیوه درست زندگی کردن را یاد نداشتم. دوستانم به من میگفتند بعد از مدتی که تریاک مصرف کردم به جای آن، آب تریاک یا آب شیره مصرف کنم و به دلیل اینکه تبدیل به مصرف کننده مداوم مواد مخدر شده بودم به ناچار این نوع مصرف را هم شروع کردم.
فرد معتاد انکارکننده است. به همین علت، هر زمان که صحبتی از اعتیاد میشد حالت انکاری به خود میگرفتم و خودم را مبرا از اعتیاد میدانستم در صورتی که در خلوت خمار بودم. مواد مختلفی را ترک میکردم و مواد جدید را امتحان؛ چرا که مواد مخدر تأثیر زیادی بر روی بدن میگذارد. مدت 10 سال در زندان بودم و سه سال منتظر حکم اعدام، و همه این مشکلات به دلیل اعتیاد، برایم ایجاد شده بود.
اپیزود دوم: خونبازی در خماری
بعد از مصرف تریاک به هروئین روی آوردم. هیچگاه در ذهن من نمیگنجید که روزی بخواهم از سرنگ برای مصرف مواد مخدر استفاده کنم. مدت زمانی هروئینهای پخش شده در شهر مشهد سمی شده بود و چند نفر بر اثر مصرف هروئین سمی، جان خود را از دست داده بودند.از مرگ میترسیدم و چارهای برای مصرف مواد مخدر به جز سرنگ نداشتم. افرادی که با آنها معاشرت داشتم به من گفتند تنها راهی که وجود دارد این است که از سرنگ استفاده کنم تا نشئه شوم و این کار را تا زمانی که مواد خوب به دستمان برسد ادامه دهم.
در آن زمان هنوز توانایی کار کردن داشتم. با داروخانهها کار میکردم و کالای طبی میفروختم. اولین باری که سرنگ زدم با خودم گفتم، چقدراین روش خوبست. با 500 تومان سرنگ زدم و 24 ساعت نشئه شدم، درحالی که میزان مصرف مواد مخدر من در 18 سال پیش به صورت روزانه حدود 10 هزار تومان بود. کمکم هزینه این شیوه استفاده از مواد هم افزایش یافت و طوری شد که روزی بیست آمپول برای نشئهشدن تزریق میکردم، اما همیشه حواسم به بیماری ایدز بود.
برای خودم سرنگ میخریدم که یک بار استفاده کنم و دور بیندازم. در آن زمان باید هروئینها را حتما داخل ملاقه میریختیم. درواقع ملاقههایی وجود داشت که در خانههای مصرف در حاشیههای شهر از آنها استفاده میشد؛ چرا که من برای جوشاندن هروئین نمیتوانستم در هر مکانی این کار را انجام دهم.
آنجا پول میدادیم و هروئین را در ملاقههای مخصوص میریختیم و میجوشاندیم. متأسفانه برای جوشاندن، پنج نفر دور یک ملاقه مینشستند تا بتوانند تزریق مواد داشته باشند و به ظرفی که از آن استفاده میکردند، ظرف مشترک تزریق گفته میشد. افرادی که قبل از من از این ملاقه استفاده میکردند سرنگشان را داخل ملاقه میزدند و به خودشان تزریق میکردند، درواقع یک خونبازی اتفاق میافتاد. من هم زمانی که رسیدم خمار بودم و مواد خودم را داخل همان ملاقه جوشاندم و به رگم تزریق کردم؛ و از این طریق ویروس اچ.آی.وی و هپاتیت سی به من منتقل شد.
اپیزود سوم: محکوم به حبس ابد
بعد از ابتلا به بیماری، مدت زمانی را در زندان به جرم حمل 400 کیلوگرم مواد مخدر گذراندم. درواقع همراه باندی 6 نفره دستگیر شدم که شش نفر از این افراد اعدام شده و من محکوم به حبس ابد شدم. این درحالی بود که تنها مدت کمی از ازدواجم گذشته و همسرم باردار بود. سال 1381 که در زندان بودم طرح دیدهوری برگزار میشد. دیدهوری به این معناست که از یک جامعه مانند سربازخانه یا زندان تعداد 100 نفر را با بررسی پروندههایشان مبتنی بر اینکه رفتار پرخطر داشتند انتخاب کرده و از این 100 نفر 20 نفر را که رفتار پرخطرتری داشتهاند، فیلتر میکنند و از آنها تست گرفته میشود.
اپیزود چهارم: همسرم ایدز گرفته؟
در زندان آزمایش خون دادم و به من گفتند که اچ.آی.وی مثبت دارم. زمانی که از بیماری خود مطلع شدم اهمیتی برایم نداشت؛ چرا که زیر حکم اعدام بودم و برای اینکه از این شرایط بتوانم فرار کنم میزان مصرف خودم را بالا بردم... با خودم میگفتم من که میخواهم بمیرم درنتیجه برایم اهمیتی ندارد که با بیماری اچ.آی.وی باشد یا با طناب دار.
اما همیشه چیزی از درون مرا دچار عذاب وجدان میکرد، ترس از این که همسرم مبتلا شده باشد. بعد از مدتی وارد بند عادی زندان شدم، و این زمانی بود که تازه شروع به فکر کردن درباره بیماریام کردم. همسرم پس از پنج سال از بیماری من آگاه شد و آن هم به لطف خدا و همراهیهای مرکز مشاوره بود که از من دست خطی گرفته شد مبنی بر اینکه کمکم همسرم از اچ.آی.وی مثبت من اطلاع پیدا کند و خوشبختانه فرزند و همسرم به این بیماری مبتلا نشدند.
در اولین قدم بعد اطلاع از بیماری، مادرم را مطلع کردم. متأسفانه برخی از افرادی که به مرکز مشاوره مراجعه میکنند هنوز نتوانستهاند بیماری خود را به خانوادههایشان اطلاع دهند. درحالی که من پدر و مادر، برادرها و خواهرانم را از بیماری خود آگاه کردم.
اپیزود پنجم: دوباره مردن
زمانی که دچار این بیماری شدم از مردم طلبکار بودم و دوست داشتم که مردم دنیا همگی به من باج دهند. 6 بار خودکشی کردم. بارها ه خود سرنگ هوا زدم برای اینکه بمیرم یا میزان زیادی در روز مواد مخدر مصرف کردم تا خودم را از بین ببرم، اما زنده ماندم.
بعد از آزادی از زندان، میزان مصرف مواد مخدر من به شدت افزایش یافته بود. هر روز مقداری شیشه همراه با 50 عدد قرص آرپنازونال و 40-50 سیسی متادون مصرف میکردم؛ چرا که دچار خلاء شدیدی شده بودم و با این کار میخواستم حسهای بد درونم را از بین ببرم. درحالی که همسرم با بیماری اچ.آی.وی من کنار آمده بود، اما با اعتیاد من نمیتوانست کنار بیاید.
همسرم شبها موقع خواب ترس داشت که مبادا سر او و پسرم را در خواب ببرم؛ چرا که به خاطر مصرف زیاد شیشه، بیشتر اوقات در توهم بودم. روزهایی بود که ساعت دو ظهر از خواب بیدار میشدم و باز دوباره خماری و مصرف مواد مخدر بود که به سراغم میآمد، اما امروز صبح زود از خواب بیدار میشوم، دعا میخوانم و فعالیت میکنم.
اپیزود آخر: برخاستن از گور
سه سال پیش، بهخاطر مصرف زیاد مواد، مرا از خانه بیرون کردند. در اطراف حرم گدایی میکردم و کارتنخواب شده بودم، اما پس از مدتی با کمپ ترک اعتیاد آشنا شدم و پس از 60 روز بستریشدن در کمپ، اعتیادم را ترک کردم. حدود دو سال و شش ماه است که پاک هستم و تمام حسهای بد من نسبت به مردم از بین رفته است. فرزندم هماکنون حدود 15 سال سن دارد و در خانه هیچ مشکل ارتباطی با هم نداریم. پسرم مشکلات زیادی را در زندگی، به دلیل اعتیاد به مواد مخدر من دیده است و با همه این مشکلات، بخاطر آموزشهای مناسبی که داشتند، اهمیت و ترسناکبودن این بیماری برایشان از بین رفته است.
در مرکز مشاوره رفتاری و عفونی بهعنوان یک مشاور، تجربیاتم را در زمینه اعتیاد و بیماری اچ.آی.وی در اختیار دیگر افراد قرار میدهم. با اینکه حقوق کمی به من داده میشود، اما خدا را شاکرم که در این مرکز مشاوره به من موقعیت خدمترسانی به دیگر افراد داده شده است. این را درک کردم که اگر ما بیماران مبتلا به اچ.آی.وی بخواهیم به زندگی خود ادامه دهیم باید به مراکز مشاوره بیماریهای رفتاری و عفونی مراجعه کرده و دارو مصرف کنیم.
تعداد بسیاری از افراد از کشورهای همسایه ما مثل عراق و ترکمنستان به ایران میآیند و مراکز مشاوره بیماریهای رفتاری سطح کشور، داروهای رایگان، در اختیارشان قرار میدهد؛ چرا که در کشورهای خودشان خدماتی برای این بیماریها ارائه نمیشود.
در مراکز مشاوره بیماریهای رفتاری و عفونی، به افراد خدمات رایگان و محرمانه داده میشود و هر فردی که به این مراکز مراجعه کند، تنها یک کد دارد؛ درنتیجه لزومی ندارد که کسی بداند من چه کسی هستم. افراد بسیاری که به این مرکز مراجعه میکنند گاهی از یک خالکوبی، گاهی از طریق شوهر و یا پدر و مادر مبتلا شدهاند. این درحالی است که هر فردی اگر راههای انتقال بیماری را رعایت نکند، ممکن است که به آن مبتلا شود. درک امروز من از ویروس اچ.آی.وی این بوده که فرقی نمیکند فرد چه موقعیت اجتماعی یا چه جایگاه علمی داشته باشد، در صورتی که موارد بهداشتی را رعایت نکنیم امکان ابتلا به بیماری اچ.آی.وی وجود دارد.
سال گذشته از میان تعداد مراجعان به این مرکز بیماریهای عفونی و رفتاری، پنج نفر بعد از صیغه، به ایدز مبتلا شده بودند. در گذشته میزان آگاهی و آموزشدهی مردم در مورد بیماری ایدز کم بود. تنها یکبار دندانپزشکی رفتم و دندانپزشک را از این که مبتلا به اچ.آی.وی هستم، آگاه کردم و متأسفانه مرا از مطب خود بیرون کردند. به دلیل درد دندان شدید، به دندانساز بعدی مراجعه کردم، در مورد بیماری خود چیزی نگفتم؛ چرا که وظیفه دندانساز یا دندانپزشک رعایت مسائل بهداشتی است. در دستورالعمل وزارتخانه بهویژه برای کسانی که در کادر پزشکی فعالیت میکنند آمده است، تمام مردم اچ.آی.وی دارند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود و پزشکان ملزم به رعایت موارد بهداشتی هستند.
امروز اچ.آی.وی برای من تبدیل به یک مشکل کوچک شده. مشکل من مواد مخدر بود. پس از 6 سال، با سند از زندان بیرون آمدم. زمانی که یک زندانی بودم، دستیار مشاورها شدم. در زندان بندهایی به نام بند مشاوره وجود دارد که روی خلافکارها و مجرمان کار میکنند تا یکسری از مشکلات رفتاری آنها را درمان کنند. من هم با شیوههای درمانی مشاوران بزرگ دنیا درمان شدم. پس از مدتی تشخیص داده شد که اصلاح شدهام و میتوانم در جامعه به صورت آزاد زندگی کنم.
امروزه اطلاعرسانی نسبت به این بیماری بسیار خوب شده، پخش سرنگ رایگان در پاتوقهای معتادان، وجود دی.آی سی و یاریرسان. همگی این اقدامات باعث شده که در چند سال اخیر، میزان ابتلا از طریق مصرف مواد مخدر کاهش یابد و متأسفانه افزایش موارد ابتلا به سمت مسائل جنسی برود که موج سوم ابتلا به بیماری اچ.آی. وی است و نام آن را تسونامی گذاشتهایم. درواقع نتیجه افزایش «سکس وُرکرر» در جامعه امروز ماست.
طرحی به نام گردشگری سالم در هتلها، در دست اجراست. در سه ماه سال، من بهعنوان مشاور به 60 هتل مراجعه کردم و به پرسنل این هتلها، پوشش اطلاعاتی در مورد بیماری اچ.آی.وی ارائه دادم؛ این درحالی است که همه پرسنل، افراد عادی و سالم هستند، اما به خاطر گسترش و حساسیت بیماری اچ.آی.وی این آموزشها داده میشود. درواقع بهخاطر مخفیکاری افراد در مورد بیماریشان، اچ.آی.وی رو به گسترش است و در رأس بیماریهای آینده کشور ما خواهد بود».
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰