گزارشي از يک روستاي محروم که مردمش به شکل عجيبي زنده اند
کد خبر: ۵۴۰۵۳
تاریخ انتشار: ۲۶ مهر ۱۳۹۶ - ۱۷:۳۶

در «آب بلوط»، زنان کولبرند،آنها دبه هاي چهل ليتري آب را مي گذارند روي دوش شان، سه کيلومتر راه چشمه تا روستا را مدام مي روند و مي آيند.

سميه، مينا ، زرين ، نساء و بقيه زنان روستا، هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب بيدار مي شوند. وقتي هنوز هوا تاريک است راه مي افتند تا برسند به چشمه. چشمه نزديک نيست؛ سه کيلومتر دورتر از روستايشان است. با قدم هاي سميه و مينا که باردارند مي شود، نيم ساعت پياده روي. زرين و نساء اما زودتر مي رسند. سطل و طناب را مي اندازند ته چشمه اي که مردها ديواره هايش را سنگ چين کرده اند. سطل به سرعت پايين مي رود و سنگين بالا مي آيد.

زن ها دبه هاي 40 ليتري آب را يکي يکي پر مي کنند و راه مي افتند سمت خانه ، سمت روستايشان؛ «آب بلوط پايين»، که فقط در اسمش نشاني از آب دارد. آب بلوط، اسمش را وامدار درختان بلوطي است که در دامنه کوه بالاي سر روستا پراکنده اند. درخت هايي که هيزم مي شوند و اجاق خانه ها را روشن مي کنند.

تا آب بلوط پايين از شهر مارگون 52 کيلومتر راه است؛ 52 کيلومتر راه پرپيچ و خم، جاده اي خاکي و پر از قلوه سنگ که در دل کوه هاي بلوط پوش منطقه محروم زيلايي در کهگيلويه و بويراحمد جلو مي رود و مي رسد به آب بلوط؛ به روستايي که زير سايه محروميت نفس مي کشد.

«مينا نژدي» که 26 ساله است و باردار اما چهره اش شبيه هيچکدام از 26 ساله هايي که مي شناسيم نيست،
مي گويد: « ده بار. من از صبح تا شب، ده بار مي روم و مي آيم. بالاخره آب لازم داريم نمي شود که بي آب بمانيم.»زندگي اهالي روستا به آب گره خورده، آبي که «نساء نژدي» مي گويد اگر نباشد کارشان لنگ مي ماند: «بخواهيم غذا درست کنيم آب مي خواهيم، ظرف بشوييم آب مي خواهيم، حمام بکنيم، آب مي خواهيم، اما اينجا آب نداريم مجبوريم هر يک ساعت يک بار برويم و آب بياوريم.»

«رستم مختاريان پور» يکي از مردان همين روستاست. گلايه هايش يکي يکي مي نشيند روي کاغذ: «ما جاده نداريم، زمستان ها جاده بسته است ارتباط مان با همه جا قطع مي شود، حدود 15 خانواريم اما حتي بچه هايمان مدرسه کانکسي هم ندارند بايد بروند «آب بلوط بالا» درس بخوانند. اما زمستان ها چون راه بسته مي شود يک روز مدرسه مي روند يک روز نمي روند. اصلاً آب نداريم. زن ها مي روند سر چشمه يا با کول آب مي آورند يا با الاغ. حمام کردن ما کلاً با ظرف است.»

رستم که حرف مي زند زن ها به نشانه تأييد سر تکان مي دهند، «نصرت ا... حجتي فر» هم که دايي رستم است مي گويد:«ما اينجا آب حمام نداريم، آب شستشو نداريم، آب خوردن نداريم. به داد ما برسيد، ما هم ايراني هستيم، ما هم برادرتان هستيم. هم دين تان هستيم.»

فقر در تک تک خانه هاي روستا پا گذاشته و اهالي را «ضعيف»کرده؛ اين اصطلاحي است که نصرت ا... به کار مي برد:«به خدا که ما ضعيفيم. بچه هايمان حتي يک لباس خوب تنشان نيست . اين از ضعيفي ماست.»

خانه هاي آب بلوط، چهارديواريي هايي ساده اند، با کمترين امکانات. خانه هايي که هرکدام بيشتر از يک خانواده را پناه داده اند:«من و دو پسرم که عروسي کرده اند و هرکدام پنج تا بچه دارند همه توي يک خانه زندگي مي کنيم.» اين را نصرت ا... مي گويد و رستم ادامه مي دهد: «ما هم چهار تا برادريم که با پدرم همگي با هم زندگي مي کنيم.»

اهالي پول ندارند خانه بسازنند، «نداري» همه اعضاي يک خانواده را حتي بعد از ازدواج زير يک سقف نگه مي دارد. رستم مي گويد: «روستاي ما صد نفر جمعيت دارد اما اگر نگاه کنيد چندتا خانه بيشتر نيست. همه با هم زندگي مي کنند.» و نصرت ا... دوباره تکرار مي کند: «اين از ضعيفي ماست...نداريم...در خانه هاي ما حيوان وحشي هم زندگي نمي کند بس که خراب است. ما هم از مجبوري اينجا زندگي مي کنيم. فقط خدا خودش کمک مي کند که زنده ايم. يک بار داخل همين خانه، يک مار، زن من را نيش زد؛ فقط خدا کمک کرد که زنده ماند.»

بين اين همه مشکل اما آب بلوطي ها از نبود آب بيشتر از همه رنج مي برند؛ آرزويشان داشتن آب است، اما سقف آرزويشان اصلاً بلند نيست، دلشان حمام و آب لوله کشي اختصاصي داخل هر خانه نمي خواهد. آرزويشان را از زبان نساء بشنويد :«يک شير آب بيايد داخل اين روستا. فقط يک شير آب، اين براي همه ما بس است. همه از يک خانواده هستيم با هم استفاده مي کنيم.»

آرزويي که رستم يک جور ديگر بيان مي کند: «فقط به ما سه هزار متر لوله بدهند ما از همان چشمه تا اينجا خودمان لوله مي کشيم. يک شير آب مي گذاريم وسط روستا همه به آن دسترسي داشته باشند.»

مردهاي آب بلوط، يک بار همين بهاري که گذشت، براي خريد لوله پرس و جو کردند، رفتند شهر تا حداقل خودشان يک کاري براي روستا بکنند، اما قيمت چيزي شد حدود 15 ميليون تومان؛ همه دارايي اهالي چند تا بز بود که اگر مي فروختند چهار ميليون تومان هم نمي شد. مردها دست خالي برگشتند. زن ها چشم انتظار ماندند.

حالا چند ماه گذشته، دبه هاي رنگارنگ آب هنوز جلوي هر خانه رديف شده اند. از صبح تا شب چند بار پر و خالي مي شوند. عمر دبه هاي آب هنوز اينجا تمام نشده است.


برچسب ها: زنان کولبر ، آب ، چشمه ، هیزم ، روستا ، دیه ها ،
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار