ماجرای زندگی راننده ای که از اعدام رهایی یافت
کد خبر: ۶۹۴۴۲
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۷:۱۸

نصف جهان: پیش می آید که شما در یک تصمیم آنی دست به اقدامی بزنید که دیگر نتوانید آن را جبران کنید و بزرگ ترین مشکل زندگی‌تان شود. گاهی پایتان در یک پرونده قتل باز می‌شود که اصلاً در تمام عمر فکرش را هم نمی‌کرده اید.

پیرمردی ۷۰ ساله امروز در حالی از یک پرونده قصاص نفس رها شده است که نگاهش به دست خیرین است تا او را کمک کنند زندگی‌اش را از نو بسازد. این فرد طی یک حادثه شوم دوستش را با یک قابلمه جوجه کباب کشته است.

در زیر بخش‌هایی از گفتگوی فارس با این پیرمرد دلشکسته که حالا بعد از این همه سال بابای مدرسه ای است که یکی از هم بندی هایش برای او جور کرده و امید دارد خیرین حرف هایش را بخوانند و کمکش کنند و دستش را بگیرند را می خوانید.

از شرایطی که تو را به یک قاتل تبدیل کرد بگو؟

کنار دست پدرم کارهای فنی می کردم. یک روز به من گفت یا زنت را طلاق بده یا دیگر با من کاری نداشته باش. من هم عاشق زنم بودم و به همین دلیل او را انتخاب کردم. سال 79 بود. دخترم تازه 13 سالش شده بود. با اندوخته ای که کنار گذاشته بودم راهی قبرس شدم مدتی آنجا بودیم تا اینکه حادثه 11 سپتامبر رخ داد و ما را به ایران دیپورت کردند. در حالی که از اندوخته ام اندکی مانده بود خانه ای اجاره کردیم و بعد از مدتی هم به یک شرکت تابلوسازی رفتم و به عنوان راننده استخدام شدم و گاهی هم در آژانس کار می کردم. یک روز صاحبخانه آمد و گفت باید بلند شوید. چند وقتی را به دنبال خانه گشتیم اما با دو میلیون تومان در سال 89 خانه ای به ما نمی دادند. من بودم و تنها دستاورد زندگی که یک پراید بود. تصمیم گرفتم وسیله کارم را بفروشم و سرانجام خانه مورد علاقه خانمم را انتخاب کردیم. جمعه صبح مشغول جا به جایی خانه شدیم فردای آن روز به دوستم(مقتول) در آژانس زنگ زدم و گفتم با ماشین به شرکتی که راننده آن بودم برود و چند روزی به جای من کار کند. خودم هم زنگ زدم به شرکت و گفتم نمی توانم بیایم. یک شنبه به شرکت رفتم و همه چیز را تعریف کردم.

واکنش شان چه بود؟

خیلی ناراحت شدند و گفتند ای کاش قبل از هر اقدامی به ما می گفتی. دوست راننده آژانسم را به جای خودم گذاشتم. یک ماه از کار او در آنجا گذشته بود به دامادم زنگ زدم. دستشان به دهنشان می رسید. وقتی زنگ زدم و مشکلم را با او در میان گذاشتم گفت که ما در کار ماشین های مدل بالا هستیم. با این حرفش آتش به دل من زد. دیگر هیچ امیدی نداشتم تا اینکه مهندس زنگ زد و گفت دوستت می گوید قرارداد تو را به اسمش بزنیم.

با شرکت قرارداد داشتید؟

من با شرکت قرارداد داشتم و خب دوستم (مقتول) که راننده آژانس بود دیده بود کار خوب است و می تواند با آن پولی بهتر از گذشته بگیرد. خیلی عصبانی شدم . مهندس گفت بهتر است که من یک ماشین بخرم و خودم بروم جای او کار کنم. فردای آن روز دوستم را دعوت کردم و یک قابلمه جوجه کباب نیز خریدم که با هم بخوریم. نشستیم دور میز و از او پرسیدم چرا آن حرف را به مسئولان شرکت زده که گفت: «مسئولین شرکت دروغ می‌گویند.» جلوی چشم خودش به منهدس زنگ زدم و در حالی که تلفنم روی آیفون بود با او صحبت کردم و مهندس همان حرف ها را تأکید کرد.

همین باعث درگیری تان شد؟

نه. یکدفعه بعد از تماس تلفنی به همسر مهندس بد و بیراه گفت خب من هم دوست مهندس بودم. با فحش های او خیلی عصبانی شدم. در یک لحظه و با یک دست قابلمه را برداشتم و آن را به سمت دوستم پرتاب کردم. لبه قابلمه باعث شد گردن دوستم به اندازه کوچکی زخم بردارد و او به زمین افتاد و همین که دست او را گرفتم به 15 ثانیه نکشید که بدنش شل شد و تمام کرد. من شده بودم قاتل! چند ساعتی را کنار جسد دوستم نشستم حتی چای درست کردم و در دو استکان ریختم. حوالی شب بود یعنی بعد از گذشت هفت هشت ساعت به کلانتری رفتم و خودم را معرفی کردم. روز 27 مهر 89 بود. گفتم قاتل هستم که بازپرس کشیک آمد و خانه را بازدید کرد و همه چیز تمام شد.

چطور آزاد شدی؟

مامانِ «نسرین» به دادم رسید و خیلی سعی و تلاش کرد و با خانواده مقتول صحبت کرد. مقتول دو تا بچه داشت و آنها قصاص خواسته بودند. دقیقاً من در شرف کشیده شدن طناب دار بودم که آنها مرا بخشیدند البته این بخشش و توافق به شرط پرداخت دیه بود آن هم نه دیه قانونی بلکه بالاتر! بعد از اعلام رضایت و در شرف تأمین پول برای پرداخت به خانواده مقتول در زندان بودم که همسرم درخواست طلاق داد و از هم به صورت توافقی جدا شدیم. یادم نمی رود مرا با لباس زندان به دفتر طلاق بردند تا زیر مدارک طلاق را امضا کنم. حالا حساب کنید من که عاشقش بودم و تمام زندگی ام را به خاطر او داده بودم به پدرم، چه حالی داشتم وقتی این اتفاق برایم افتاد. دخترم اما هنوز دوستم دارد و مواقعی می شود که یواشکی و دور از چشم دامادم به من زنگ می زند و از طریق تلگرام با من در ارتباط است.

(پیرمرد که به شدت اشک می ریزد) می‌گوید دوست دارد هرطور شده یک روز نوه اش را ببیند اما می داند که با وضعیت موجود به هیچ جایی نخواهد رسید. او می خواهد یک روزی پولی مهیا شود و بتواند با آن دوباره به کاری که حرفه اش بود بازگردد. او می خواهد حتی اگر شده از یک آژانس اینترنتی شروع کند و زندگی مستقلی تشکیل دهد، یک زندگی که لااقل لیاقتش را دارد.



برچسب ها: قتل ، اعدام ، قاتل ،
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار