30 سال پس از آن روز...
کد خبر: ۱۷۴۵۲۱
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۳

نصف جهان:يادم مي آيد قديم ها، روزهاي جمعه که با بچه هاي فاميل در خانه بي بي مشغول بازي بوديم تا صداي هليکوپتر را مي شنيديم به سرعت و با ذوق و شوق خودمان را به ايوان مي رسانديم و همه با هم داد مي زديم: «طياره، طياره، دايي جونم رو بياره». دايي اسير بود و بزرگ ترها گفته بودند يک روزي با هليکوپتر يا هواپيما برمي گردد. ما هم اينقدر داد زديم و برگشتنش را آرزو کرديم تا اينکه بالاخره خدا صدايمان را شنيد و آرزويمان را برآورده کرد؛ در گرماگرم يک روز تابستاني دايي آمد اما نه با «طياره»...

در مرداد ماه سال 1369 زماني که شش هفت ساله بودم خبر آزادي اسرا در سراسر ايران شوري وصف ناپذير به پا کرده بود، در جمع خانواده ما نيز همينطور. آن روزها همه گوش به راديو و چشم به تلويزيون دوخته بودند تا اسم دايي را بين اسامي اسرايي که قرار بود به خاک ميهن برگردند، بشنوند. خوب به خاطر دارم در بيست و ششمين روز از مرداد ماه زماني که اولين گروه از اسرا وارد خاک ايران شدند، تلويزيون صحنه هاي ناب و زيبايي از بازگشت اين آزادگان سرافراز به خاک ايران را پخش مي کرد.
اتوبوس هايي که مردان قبيله غيرت را به ميهن  برمي گرداند يکي يکي به تصوير کشيده مي شدند. و باز ما همه در خانه بي بي دور هم جمع شده بوديم، همه دورتادور تلويزيون نشسته بوديم و چشم ها به اين جعبه جادو خيره شده بود تا شايد از لا به لاي خيل آزادگان بتوانيم دايي را شناسايي کنيم؛ بعد از سال ها دوري. يکهو يکي داد زد داداش؛ اونها. بي هوا بلند شد و رفت سمت تلويزيون و انگشت گذاشت روي تصوير مردي که تا کمر از شيشه جلويي اتوبوس بيرون آمده بود، مي خنديد و پرچم بزرگ ايران را که در دستانش بود با شادي در هوا مي چرخاند. بالاخره چشمشان به جمال عزيز از غربت برگشته شان روشن شد و اشکشان سرازير.

من آن روزها از اسارت، آزادي، دوري و دلتنگي چيزي سرم نمي شد، حتي نمي توانستم اشک شوق بزرگ ترها را هم درک کنم...

الان اما خوب مي فهمم. هرسال اين ايام مي نشينم جلوي تلويزيون که باز آن صحنه هاي ناب را ببينم؛ صورت غرق در شادي دايي و دوستان آزاده اش را؛ شکستگي چهره جوانان آزاده اي که سختي اسارات را به جان خريدند تا يک وجب از اين آب و خاک دست بيگانگان نيافتد. مي نشينم به تماشاي اين تصاوير تکراري تا يادم نرود در طول هشت سال جنگ تحميلي چه غيور مردان و زنان شيردلي، دور از خانه و کاشانه و در بدترين شرايط با دشمن جنگيدند براي دفاع از آب و خاک ايران پهناور، براي دفاع از دين و ناموس و حالا من هم اشک مي ريزم؛ بي محابا. 

و امسال قرنطينه کرونايي کاري کرد تا ذره اي معني اسارت را هم درک کنيم؛ ناگفته نماند که اين قرنطينه در خانه با بهره بردن از امکانات فراوان براي سرگرمي قابل قياس با محبوس شدن در اسارتگاه هاي مخوف صدام نيست. چهارديواري هايي که نه کتابي در آنجا پيدا مي شد تا با مطالعه اش زماني را با تجسم آنچه از زيبايي و زشتي و رنج و شادي در آن آمده در جهاني خيالي سير کني و نه خبري از تلويزيون بود که با تماشاي فيلم و سريال خودت را مشغول کني. سر و کله گوشي هاي پيشرفته امروزي هم هنوز پيدا نشده بود که به وسيله آنها بتواني به صورت مجازي با خانواده و دوستانت ارتباط برقرار کني و اگر چنين وسيله اي آن روزها بود هم هرگز در اختيار اسرا قرار نمي گرفت.

هر چه از آن روزها بيشتر فاصله مي گيريم، هرچه زمانه پيش مي رود بيشتر به عمق ايثار دلاوراني پي مي برم که در سال هاي دفاع مقدس از جان و مال و خانواده خود بي هيچ چشمداشتي گذشتند و به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شتافتند. شهدا، جانبازان و آزادگان سرافرازي که هر چه داشتند را در چنته اخلاص گذاشتند و فدا کردند تا آزادي را به من و تو هديه کنند.

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار